بخش مشاوره

در این بخش شما می تونید سوالات خود را مطرح نمایید.

و جواب آن را از ما یا از دوستان خود دریافت نمایید.

موفق و موید باشید.
اگر می خواهید ما پاسخ آن را برای شما ارسال کنیم. پس:

لطفا نشانی رایانامه ( ایمیل ) خود را برای ارسال پاسخ از طرف ما درست وارد نمایید…

متن خود را به صورت پارسی بنویسید. سرعت خوانش پارسی ما از پینگلیشی خیلی بیشتر و بهتر است…

[contact-form] [contact-field label=”نام” type=”name” required=”true” /] [contact-field label=”رایانامه شما” type=”email” required=”true” /] [contact-field label=”وب نوشت شما” type=”url” /] [contact-field label=”متن پیام” type=”textarea” required=”true” /] [contact-field label=”همه قوانین را برای ارسال پیام رعایت نمودم!” type=”checkbox” /] [/contact-form]

‫318 دیدگاه ها

  1. سلام .وب خیلی جالبی دارید .اما هیچ جاش خودتون رو معرفی نکردید .اگه ممکنه نام فامیل ومدرک تحصیلی تون رو بگید .البته ببخشیدا اما احساس می کنم شمارو میشناسم.

  2. ببخشید این مقاله نورون های آینه ای که درجوابتان برای زهره در موردش صحبت کردید رو میشه توی وبتون بذارید ویاحداقل یه توضیحی بدهید که توی چه سایتی دنبالش بگردیم ….من شدیدا بهش نیاز دارم ….لطفا منو راهنمایی کنید.قبلا از کمکتون سپاسگذارم.

  3. خاتون عزيز:

    نيازي به شناسايي من نيست.

    در مورد نورون هاي آينه اي هم تو گوگل بگرديد حتما” پيدا مي كنيد.

    موفق و مويد باشيد.

  4. باسلام خدمت شما سرور گرامی

    دخترمن درسال تحصیلی افت داشته البته پیش دانشگاهی بوده و در کنکور هم رتبه دلخواه را کسب ننموده و قبلا هم پیش مشاوره میرفته و اکنون مشکلی که دارد دراتاق تنها راه می رود و با خودش حرف می زد به نظر شما من چکار میتونم برای فرزندم انجام دهم
    با تشکر

  5. باعرض سلام وادب خدمت شما عزیز محترم.مشکل بنده یک عادت جنسی است؛من تا دو سه سال پیش خودارضایی میکردم ولی پس از آن این عمل را ترک کردم ولی هرازگاهی دوباره به این عمل مبادرت می ورزم،خصوصا پس از مشاهده های فیلم و تصاویر مستهجن(فیلم های پورن)ولی با این وجود پس از هر بار لغزش توبه می کنم ومیدانم که خداوندبسیار بخشنده و مهربان است ،اما مشکل اصلی بنده این است که در خواب ودرعالم رویا با آلت تناسلی و نوک سینه هایم ور می روم وبازی میکنم(مثل حالت استمنا در بیداری)و به این ترتیب جنب می شوم.حدود 2سال است که به این مشکل مبتلا هستم واین مسئله خیلی اذیتم میکند،گاهی احساس ضعف می کنم، بدخلق می شوم،و یا تقوایی را که در اثر توبه به دست آورده ام زیر پا گذاشته ودوباره چشم هرزگی را شروع میکنم و بازهم بدبختی هایم شروع میشود.اگرچه نامزد دارم ولی تا یک سال دیگه امکان ازدواج برایم مقدور نیست.لطفا کمکم کنید این عادتم را درمان کنم.با تقدیر و تشکر فراوان از شما عزیزان .خدا خیر دنیا وآخرت به شما دهد.

  6. برای هیمای عزیز:

    هیما این مشکل راه رفتن به دلیل فشار و استرس زیادی است که از طرف محیط به ایشان وارد می شود شما بهتر است این مشکل را حل کنید و به تدریج با کاهش هسترس ها و فشار ها همه چیز برطرف می شود … به تدریج نه به یک باره……

    موفق و موید باشید.

    _____________________________

    برای رسول عزیز:

    دوست گرامی شما هم باید رفتار درمانی و روان درمانی را تجربه کنید و هم این که شاید این مسئله دارای علت جسمانی باشد..
    از این که مشکل خود را با دیگران بیان کنید ابا نداشته باشید و با اراده آهنین با مشکلات مواجه شوید.
    بهتر است هر چه سریع تر به یک روانشناس مراجعه نمایید.

    موفق و موید باشید…

  7. باعرض سلام و خسته نباشید
    من پسر17ساله هستم.چند مشکل کوچک دارم که به شرح ذیل است:
    1-وقتی با کسی صحبت می کنم مثلابا معلم سر کلاس زبان از این می ترسم که نکند حرفی بزنم یابزند که من ضایع بشوم.البته قبلا چندین مورد داشته امکه معلم منو ضایع کرده است.به همین دلیل همیشه به این فکر می کنم که چگونه در کلاس حرف بزنم تا این وضع پیش نیاید.
    2-نسبت به مسائل کوچک آینده نگرانم.مثلا کتابم نزد دوستم مانده من یک هفته فکر می کنم که چگونه حرف بزنم تا دوستم فکر نکنه که من خسیسم و…و واقعا از این امر خیلی ناراحتم.
    این اوضاع خیلی تاراحتم.ضمنا خودم انسان خنده رو وشوخ طبعی هستم.این وضع حدود 6 ماه است که پیدا شده است.
    متشکرم.

  8. سلام و خسته نباشید. من اشتباهی سوالم رو جای دیگه هم (در این سایت) نوشتم…
    پسر 3سال و نیمه من حدود 9 ماه است که در آغاز و یا در طی نقاشی هایش آتش می کشه به رنگ نارنجی ، قرمز و یا مشکی. مخصوصا وقتی درخت یا جنگل می کشه بعد اون رو با اتیش پر می کنه. می شه بگید منظورش چیه؟
    ضمنا تازگی ها بخاطر سربه سرهای اطرافیان خیلی عصبانی شده. اون خیلی باهوش و هواس جمعه و البته از نظر کلامی بسیار پیشرفت کرده به همین دلیل اطرافیان خیلی علاقه به یکی به دو کردن با او را دارند. لطفا کمکم کنید؟
    متشکرم. از خدای متعال آرزوی پیروزی و شادابی همیشگی شما را دارم.

  9. سلام. شايد سوال من جالب نباشه ولي به شنيدنش مي ارزد.سه ماه پيش پدرم را از دست دادم؛قبلش وضع خوبي داشتم مي خواستم براي ادامه تحصيل در مقطع دكتري برم خارج.ولي بعد از اين اتفاق به كلي زندگي برام عوض شد ديگه هيچ شباهتي با زندگي سه ماه پيشم ندارد ؛رشته ام مشاوره است .حالا هم بيكارم وهم دكتري قبول نشدم وهم سرپرست يك خانواده .شما براي كسي كه تو صحنه زندگيش احساس غريبي مي كند چه پيشنهادي داريد.؟

  10. salam,
    man zani hastam ke 6 sal ast ezdevaj kardam va kharej az Iran zendegi mikonam .
    tanha moshkele man ba shoharam be khatere pedar va madarash ast oonha kheyli por tavagho hastand va dar moghabel khodeshoon hich kari baraye ma anjam nemidan vali tavaloda va rooze madar ya pedar hamisheh hey yad avari mishe ke barashoon ye chizi kharideh beshe.
    bedoone inke dar nazar begiran ma doost darim zendegiye mostaghele khodemoono dashte bashim miyan inja va 6-7 mah pishe ma mimoonan .
    in 6-7 mah masalee nist tamoom mishe vali oona barnameh daran ke baraye hamisheh biyan inja bebmoonan az nazare eghtesadi vaze badi nadaran vali agar biyan inja midoonam ke age bekhaym ba ma zendegi nakonan ma bayad kharjo makhareje jaye mostaghel ro bedim va hamoontor ke goftam daem adam ro tigh mizanan felan chizo bekhar felan ja maro bebar shoharam ham chon adame ehsasati hast in kar haro barashoon anjam mide va man dar kenar daem da hale hers khordan hastam pedare shoharam marde mashroon khori hast nahveye zendegishoon kamelan ba ma fargh dare va zendegi ba oona vaghean baraye man sakhte va ham inke ma vaze eghtesadimoon oon had nist ke kharhje zendegiye oona ro ham moteghabel beshim.
    rastesh agar ham pool ham dashtim doost nadashtam ke ma kharje oona ro ham bedim chon khodeshoon vaze eghtesadiye badi nadaran va chizhayee ke az adam mikhan aslan chizhaye zaroori nist masaln hamisheh mashroob bayad bashe hamishe tokhmeh pesteh bayad bashe felan chizo nemikhoran felan ja doost daran beran va dar avaz hich jobrani ham dar kar nist.
    lotfan shoma mano rahnamee konin man chetori mitoonam in ghaziye ro hal konam ba tavajoh be inke shoharam kheyli be saze dele oona rah mire va bar aks man hich dele khoshi azashoon nadarm.

    ba tashakor

  11. salam
    man 21 sal daram ta ghabla az sohbate osataem darbareye hadaf va in jahan va naghshe ma dar an hich hadafe khasi nadashtam vali modatiye ke daghdagheye man shode pishraft daem va har roz be donbale sare nakham yeki az in sare nakh ha peyda kardane khodam bod ke taghriban tosh ajezam baraye hamin ehtiyaj be rahnemayi daram/.mamnon

  12. سلام. با تشکر از وبلاگ مفید شما.
    دختری هستم 20 ساله. آدم گوشه گیر و تنهایی نیستم، دوستان معمولی زیادی دارم. اما وقتی که یک دوستی ساده به یک رابطه ی جدی تر تبدیل می شود، همیشه به فکر فرار کردن و در رفتن از طرف مقابل هستم و آرامش از من سلب می شود.(بخصوص اگر آن شخص از جنس مخالف باشد). این رفتار من باعث ضربه ی روحی فرد مقابل و اعصاب خوردی خودم به مدت چند ماه می شود.
    حتی در مورد گیاهان و حیوانات هم همین حس را دارم، همیشه به جای لذت بردن از حال، به لحظه ی مرگ آن حیوان یا گیاه فکر می کنم.
    این عکس العمل های من باعث ناراحتی های طولانی مدتم شده است و خودم را آدم آنورمالی احساس می کنم.
    بسیار ممنون خواهم بود اگر با معرفی منبع یا دستورالعملی به این مشکل من کمک کنید.
    به امید موفقیت روزافزون شما.

  13. سلام میخواستم بپرسم یه مرد عاشق جلوی معشوقش معمولا چه حرکاتی رو از لحاظ روانشناسی می تونه بروز بده مثل حرکات دست و پا و غیره می خواستم جواب رو واسم میل کنید

  14. باسلام خدمت شماعزیزان
    دختری هستم که چند سالی دست به خود ارضایی متبلا بودم و درسال تحصیلی که پیش دانشگاهی بودم افت تحصیلی پیدا کردم ودچار افسردگی و بیحوصله شدم و مجبورشدم به دکتراعصاب و روان مراجعه کنم و دارو مصرف می کنم تقریبا حالم بهتر است ولی هنوز حوصله هیچ کاری را ندارم نمیدونم چکار کنم

  15. سلام
    من تازه با شما آشنا شدم.دلم می خواد منم مشکلمو بگم.وقتی فقط 10 سالم بود شروع کردم به خود ارضایی اینکار 4 سال ادامه پیدا کردتا تونستم ترکش کنم.الان چند ماهه نامزد کردم رابطه داریم اما وقتی نیازدارم و بهش دسترسی ندارم دوباره همون کارو انجام میدم برام عذاب آوره که اسیرشم از این غریزه بدم اومده.من5 سال بود که ترک کرده بودم چی کار کنم که رها بشم در ضمن دارم از نامزدم هم جدا میشم چی کار کنم که تو گناه غرق نشم با توجه به این که دخترم وممکنه مدتها مجرد بمونم.ممنون می شم کمکتون رو برام میل کنید.

  16. سلام ….من زهره هستم همونی که اون بالا بالاها درمورد مشکلم که اضطراب اجتماعی بود باهاتون صحبت کردم ….خوبی فراکاو جان ؟…….من توصیه هاتون درمقاله نورون های آینه ای رو به کار بستم ……فوق العاده بود عزیزم ….فوق العاده ……من بعد ازخدا واقعا ممنون ومدیون توصیه های خوب شما هستم……ازصمیم دل براتون آرزوی عاقبت به خیری میکنم ….من معتقدم این بهترین دعایی است که آدم میتونه برای عزیزانش بکنه ….یه سوال دیگه دارم که نمیدونم ربطی به این سایت داره یانه ..ولی میپرسم ….من به طور کلی گونه هام خیلی تحریک پذیراند …..یعنی اگه کسی برای شوخی یا هرچیز دیگری ناگهانی به لپام دست بزنه بقیه اعضای صورتم یه جورایی کج میشه ….شاید فکرکنید من قصد شوخی دارم ….اما باور کنید نه …من اصلا روم نمیشه این مشکلمو باکسی …حتی دکتر… مطرح کنم ….ومهم تر اینکه وقتی دچار اضطراب میشم انگار گونه هام منقبض میشه وناخود آگاه دوباره همه صورتم انگار به هم میریزه وشاید دلیل اصلی اضطراب من از رویارویی با مردم همین باشه …یعنی میترسم وقتی بادیگران حرف میزنم خجالت بکشم ولپام منقبض بشه … البته قیافه من درحالت عادی مشکلی نداره واز زیبایی نسبی برخوردارم ….هرچند فکر کنم فوق العاده مبهم واحمقانه حرف زدم اما میخواستم بدونم ممکنه این مشکل عصبی باشه؟

  17. سلام
    من دانشجوي ارتباطات هستم و براي يك تحقيق كلاسي موضوع آستانه تحمل اجتماعي را انتخاب كرده ام, اما متاسفانه در هيچ كجايي منبعي در اين مورد وجود ندارد.
    لطفا من را راهنمايي كنيد.
    متشكرم…و… منتظر پاسخ شما

  18. سلام
    من دانشجوي ارتباطات هستم و براي يك تحقيق كلاسي موضوع آستانه تحمل اجتماعي را انتخاب كرده ام, اما متاسفانه در هيچ كجايي منبعي در اين مورد وجود ندارد.
    لطفا من را راهنمايي كنيد.
    متشكرم…و… منتظر پاسخ شم
    ا09355409298

  19. سلام فراکاو جون …شما که قربونت برم انگار قصد جواب دادن به سوال منو نداری ….ولی اشکال نداره …شایدم واقعا فکر کردی من قصد شوخی دارم..اما مهم نیست چون من رفتم دکتر .مشکل خاصی نبود ..گفت کمبود کلسیم داری …ولی انقدر مسخره حرف زدم وخجالت کشیدم که بعد از اینکه حرفام با دکتر تموم شد دکتر گفت: “شما پیش یه مشاور برو !احساس میکنم خودت رو خیلی دست کم میگیری “البته ایشون هم فداشون بشم این حرفشونو جلوی دو تا مراجع غریبه گفتند ومن وقتی دیدم یکیشون داره باخنده بهم نگاه میکنه حسابی حرص خوردم …..بگذریم …….حالا به نظرت صلاح هست که من دوباره برم پیش مشاور ….باتوجه با این مسئله که من و اقعا مشاوره وهم صحبت شدن با یک روانشناس رو دوست دارم ….قبلا که یه مدت پی در پی رفته بودم انگار برام شده بود یه سرگرمی لذت بخش ..ولی خوب ازطرفی هم درارتباطات اجتماعی واقعا مختل شده ام…..
    حالا شما بیا وآقایی کن بگو من دوباره برم سراغ مشاور وبه بیانی معشوقم یا نه……لطفا خیلی دیر نشه جوابتون …دست گلت درد نکنه

    ________________________

    سلام به شما زهره عزيز:

    زهره خانم شما بايد با يك مشاور مراجعه نماييد. و اول درباره ارتباط خود با وي و هم چنين ديگر مسائل خود با ايشان صحبت نماييد. اول درباره ارتباط خود با وي با وي … چون شما در ذهن خود مشاور را يك معشوقه فرض مي نماييد كه با دقت به حرف هاي شما گوش مي دهد. پس بهتر است روي اين موضوع دقت نماييد….

  20. سلام زني هستم 25 ساله كه از 4 سالگي حس ساديسمي داشتم و عروسكهايم را كتك ميزدم اما هميشه تنبيه و آزار ديگران رو در ذهنم انجام ميدادم و هيچ وقت در واقعيت اين كار رو نكردم هنوز هم كه 21سال از اون موقع ميگذره اين احساس ديوانه ام ميكنه بخصوص وقتي ديگران در دنياي واقعي آزارم ميدن دلم ميخواد يه برده داشتم و من هم اونو آزار ميدادم براي همين در ذهنم يه برده دارم كه مدام تنبيه اش ميكنم خسته شدم تروخدا كمكم كنيد ميخوام باردار بشم ممكنه اين حس به بچم سرايت كنه تروخدا جواب بديد و نگيد كه بايد برم پيش مشاوره و درمان حضوري بشم چون روم نميشه به كسي بگم كه چه هيولايي در ذهنم هستم

  21. سلام
    23سال دارم بسیار خیال پردازم نمیتونم درس بخونم کمکم کنید در ضمن اعتماد بنفسم خیلی بالاست اما تو این مشکل موندم کمکم کنید خواهش میکنم

  22. سلام
    من جوانی هستم که مشکلاتم زیاد اما بزرگترینش وقت خواب بروز می کنه گر چه ترسناک اما علم ثابتش کرده اکثر شبا روحم بیرون میاد سحر بعد نمازاکثرن یه شب بعد نماز که درازکشیده بودم یه لحظه که چشمام باز شد دیدم یه چیز روم نشته بود ترسیدم دیگه نتونستم چشمامو ببندم هیجام کار نمیکرد فکر کردم مردم….
    دیدم اومد رفت تو بدنم شروع به حرکت کردم از اون روز به بعد خیلی این جوری شدم خیلی هیشکی حرفمو باور نمیکنه اخونداهم میدونن اما بی سوادن اما خودم تو یه کتاب خوندم وجود داره کمکم کنید پول دکتر رفتنم ندارم


  23. براي ستاره عزيز:

    ستاره عزيز مگر شما از اين كه نزد پزشك بگوييد آبريزش بيني داريد ( براي سرماخوردگي ) خجالت مي كشيد !!!!!!!!! ولي از اين كه نزد يك روانشناس يا يك روانپزشك برويد و مسئله تان را بگوييد خجالت مي كشيد……

    تا دير نشده اين مسئله اي كه رخنه در كودكي تان دارد را درمان كنيد….

    موفق و مويد باشيد..

    ________________________________

    براي علي عزيز:

    آن چه كه از جملات كوتاه شما گرفته مي شود عدم تمركز شما است. بهتر است به كتاب هاي كه فنون تمركز را آموزش مي دهند مراجعه نماييد.

    موفق و مويد باشيد…

    __________________________

    براي عباس عزيز:

    عباس عزيز بهتر است هر چه سرزيع تر به روانشناس يه روانپزشك مراجعه نماييد. و حتي مسئله كمبود بودجه را با وي در ميان بگذاريد. اين براي شما بسيار بهتر است..

    موفق و مويد باشيد….

  24. دوست عزيز
    با سلام و تشكر از سايت بسيار خوب شما كه خيلي به من كمك كرد
    آيا امكان دارد اطلاعات بيشتري در مورد پايان نامه پایان نامه روانشناسی بررسی رابطه بین همسر آزاری با رضایت زناشویی در شهرستان اسفراین در اختيار بنده قرار دهيد
    اطلاعاتي مثل
    دانشگاه محل انجام اين پايان نامه
    تهيه كنندگان
    زمان تهيه
    استاد راهنما و مشاور

    خيلي از شما ممنون مي‌شوم.
    آدرس من
    rahimi_sa@yahoo.com

  25. salam ,man moshkele barkhord bar atrafian ro daram ehsas mikonam etemad benafsam =0 va ghti ba digaran harf mizanam nemitunam khodamo sabet konam tavanaie hamo neshun bedam
    aksaran mano daste kam migigran ya bache hesaab mikonam dust daram avaz besham vali nemidunam che tory

  26. سلام فراکاوجون ….دوباره من اومدم ..الهی که بحق حضرت زهرا این آخرین باری باشه که حرفای منو میخونی …من دارم میمیرم …به خدا دیگه طاقت ندارم …به جون خودم بریدم ….دیگه نمیخام …هیچی نمی خام …میخام بمیرم …میخام برم بمیرم…آخه من رفتم پیش مشاور عزیزم که شما فرمودی اول درباره ی رابطه ی خودم باهاش حرف بزنم …فکرمیکنی چه غلطی کردم ؟…هیچی ..اصلا نتونستم حرف بزنم ….نه درمورد رابطه ام بااون نه درمورد هیچ چیز دیگه ای .اولش یه خورده صبرکردیم که بنده حالم جابیاد ونفسم که به خاطر اضطراب به شماره افتاده بوددرست بشه …بعدش به زور دوسه تاکلمه حرف زدم ازمشکلاتم …بعدش دوباره هنگ کردم …لرزیدم .چنان مشکل تنفسی برام ایجادشده بود که یه جورایی به هن هن افتاده بودم..چشمام درست جایی رو نمیدیدن .صورتم مور مور میشد .اون مشکل کمبود کلسیمی که قبلا گفتم دوباره بوجود اومد.البته این مشکلات جسمی باشدت وضعف متفاوت دررویارویی با دیگر اطرافیان هم برام رخ میداد.خلاصه مشاورم که اولش فکر میکردمن دارم ادا در میارم یه خورده بهم نگاه کردو گفت که من یه جورایی باغلو درمورد خودم حرف میزنم .اماوقتی دید که نه…. انگار من واقعا مشکل جسمی برام بوجود اومده وداره یه چیزیم میشه گفت باید پیش دکترقلب ویه دکترغدد برم ونتیجه رو براش ببرم..البته من به دلایلی نمیتونستم برم پیش دکتر ولی خوب قبول کردم واز اتاقش اومدم بیرون …البته یه خورده هم از اینکه ایشون انقدر باانکار بهم نگاه کردن حرص خوردم …آخه اون یه بار گفت نکنه داری خودت به غش وضعف میزنی …ولی من انقدر قادر به حرف زدن نبودم که حتی نتونستم از خودم دفاع کنم …الان دوهفته ازاین ماجرا میگذره ..من هنوز پیش دکتر نرفتم …اما یه اتفاق خیلی خیلی خیلی عجیب افتاده…بگم؟!؟ ..من دیگه در ارتباط برقرار کردن با دیگران دچار مشکل نمیشم …میفهمید …حتی با کسانی که ارتباط برقرار کردن با اونها برام سخت ترین کار ممکن بود …من اصلا دراین دوهفته هنگ نکردم ….این درحالیست که قبلا گاهی درحرف زدن باخواهرم دچار مشکل میشدم وهنگ میکردم …البته این بد نیست وخیلی هم خوبه ..اما میدونید یعنی چی …یعنی من دیگه مشاورم را نخواهم دید ……این درحالیه که من دوسال پیش هم به زور تونستم فراموشش کنم …….یه وقتایی که تو برنامه های رادیویی کارشناس بود من جلوی رادیو قنبرک میزدم وحتی گاهی گریه میکردم تا اینکه به زور فراموشش کردم .فراموش که نه ….فقط پذیرفتم که کنارم نیست اول مهر که دیدم دوباره دفتر مشاوره ی دانشگاه آوردنش تا حالا منتظر بودم که برم پیشش .اما الان دوباره من باهاش حرف زدم وتمامی خاطراتم باهاش زنده شده…. توی این دو هفته شب ها که درجمع خانواده هستم یادش که میافتم چنان گریم میگره که ازجمع فرار میکنم ومیرم توی دستشویی وگریه میکنم …ازجلوی چشمام کنار نمیره …حتی امروز صبح توی دانشگاه وسط درس کلاسو ترک کردم ودوباره رفتم توی دستشویی وبا حرص سر خودم داد زدم بر عزیز از دست رفته ات سوگواری کن….میبینی …توروخدا روز وحال منو میبینی ..انگار مرده ….الان فصل امتحانات دوباره داره شروع میشه ومن انگار عاشق شدم .چه جوری درس بخونم .ای کاش الان منو میدیدی که دارم هق هق گریه میکنم….عین یه بچه ی مادر مرده …نمیدونم میخوام چه کارش کنم …من فقط دلم میخواد باهاش حرف بزنم ….تو رو خدا درباره ی من فکر بد نکن …من خیلی مپبت تر ازاین حرفام …من فقط ازحرف زدن باهاش خوشحال میشم …الانم اگه برم این حرف رو بهش بگم اولا که میگه چه معنی داره که تو از من خوشت اومده دوما شکش به یقین تبدل میشه که من اون روز ادا درمی آوردم ….مخصوصا که این دو هفته درارتباط برقرار کردنم معجزه ی به وقوع پیوسته . اما شما حتما یادتونه که من بهتون گفتم که من واقعا مختل شدم …تازه سال قبل پیش یه مشاور دیگه هم که رفتم از اون هم خوشم اومد …یخ بندان پارسال برای اون یکی گریه میکردم …خیلی خیلی هم نگرانش بودم که نکنه روی برفا سر بخوره …..دارم دیوونه میشم فراکاو جون کجاااااااااااااااااااااااااااااااااایی…تو رو به جون عزیزت یه چیزی به من بگو

  27. salam man dokhtari 17 sale hastam ke madresam tamum shode alam montazere shoroe danesh gaham va kheili bikaram daram az bikari divone misham shoma begid man che konam!

  28. سلام
    من تو دوران دانش آموزی زندگی خوبی داشتم مشکلی نداشتم تا وقتی که دبیرستان تموم شد دانشگاه قبول شدم توی یه شهر دیگه از خانوادم دور شدم الان ترم سوم رشته برق قدرتم.21سال سن دارم. حوصله هیچی رو ندارم یهو میرم تو فکر شروع میکنم به خوردن ناخون پوست دستم وقتی که خون میاددرد حس میکنم تازه میفهمم. تو دانشگاه بادخترا که اصلا نمی تونم ارتباط برقرار کنم با پسرا هم خیلی کم. دوست دارم با بقیه ارتباط داشته باشم ولی نمی دونم چرا نمی تونم دیگه خسته شدم تمام سرگرمیم شده اینترنت یا ور رفتن با موبایل. قبلا تو شهر خودمون به خاطر شغل پدرم که شغل آزاد داره وقتام همیشه پر بود اون وقتا هم دوستای زیادی نداشتم ولی اصلا این طوری نبودم دوست دخترم نداشتم. موهام شروع به ریزش کرده و داره سفید میشه وزنم خیلی کم شده حس می کنم نمی تونم خودمو با فرهنگ اونجا وقف بدم البته اینتوری حس میکنم ولی آدمای دیگه مثل من زیادن وهیچ مشکلی ندارن خواهش می کنم اگه راه حلی هست کمکم کن دارم دیونه می شم ضمنا من با یکی از همشهریام توی اون شهر خونه گرفتم و توی خوابگاه نیستم ولی با این همشهریم رابطهگرمی ندارم
    ممنون

  29. سلام دوست عزیز!
    نمی خوام با مقدمه چینی وقت شما رو بگیرم! مشکل من خودبیمار پنداری هستش! یه جورایی یعنی توهم مریضی! یک بار سرطان، یک بار کیست و … تا الان همش برای از بین بردن توهم ها می رفتم آزمایش می دادم می دیدم سالمم. اما این وضعیت تا کی باید ادامه پیدا کنه؟ دو سال پیش دوران نامزدی کوتاهی داشتم که بهم خورد و در این دوران یک بار رابطه جنسی داشتم . مطمئن هستم که طرف مقابلم ایدز نداشت، اما از تابستان پارسال (یک سال بعد از رابطه جنسی ام) تقریبا بعد از یک مشکلی که برام پیش اومد، توهم ایدز دارم که به شدت اذیتم می کنه.در صورتی که قبل از اون اصلا همچین فکری نمی کردم. الان در آستانه ی ازدواج مجددم، همسرم را هم دوست دارم، اما این توهم دیوانه کننده است! نمی خوام آزمایش بدم، چون می دونم 2 روز دیگه یه مریضی دیگه پیدا می شه و اینکه همشون فقط توهمن!
    میخوام از این توهم راحت بشم! اما چه جوری؟

  30. اما این توهم دیوانه کننده است!
    نمی خوام برم آزمایش بدم، چون می دونم 2 روز دیگه یه مریضی دیگه پیدا می شه و این که اینها همشون توهم هستند!
    خود بیمار پنداریه نه!؟
    من رو از این وضع نجات بدید!

  31. با سلام و تشكر:
    من 23 سال دارم و حدود 1 هست كه ازدواج كردم و با اسرار اطرافيان حامله شده ام. مشكل بزرگي كه من از بدم ازدواج داشته و دارم اين هست كه همسرم به شدت فردي گوشي است و حرفهاي اطرافيان و بخصوص مادر شوهر بر او بسيار تاثير دارد. بگونه اي كه مادر شوهرم كليه افسار زندگي ما را به دست گرفته. چگونه مي توانم از اين وضعيت نجات يابم. و با اين صفت بد همسرم مقابله كنم؟ آيا كتاب يا مقاله اي در اين رابطه موجود است؟
    ممنون

  32. دخترخانم خوب
    خانم زهره
    آخه چرا هرچي تو دلته تو اينجاي خطرناك (اينترنت) ميگي؟
    اصلا شما اين كسي كه صاحب اين سايته رو ميشناسي كه اينجوري داري حرف ميزني
    طوري كه حرفش برات سند باشه.به نظرم خودترو دست كم ميگيري.
    همين كه اينطور به اين نويسنده سايت اعتماد داري و دردلهات رو اينجا ميگي معلوم ميكنه.
    امروزه هر كسي ميتونه تو 5 دقيقه يك سايت بزنه.
    دختر خوبي هستي قدر خودت رو بدون و شناخت خودترو با مطالعه بالا ببر
    براي گرفتن جواب مشكلاتت من سايت همدردي رو پيشنهاد ميكنم كه يك تاپيك براي مشاوره اعضاست و جاي مطمئنيه : http://www.hamdardi.net
    كاربري من هم تو اون سايت اينه: activeboy

  33. آقاي عباس دقيقا من هم تجربه هايي كه شما داشتين رو داشتم اكثرا هنگام سحر بعد نماز ميخابم يا در ماه رمضان كه بعد از سحري مي خابيدم.جالبه.
    من تجربم اينطوريه كه در همون جايي كه خوابيدم رو ميبينم انگار اصلا خواب نيستم و يا اينكه روحم داره از بدن ميخاد خارج بشه و من مقاومت ميكنم و… البته مدتيه اين حالتها به سراغم نمياد.
    من ايميلم رو ميزارم اگه خواستي بيشتر در موردش باهم حرف ميزنيم و راه حل پيدا ميكنيم.
    يا در مورد تجربه هامون در اين مورد حرف ميزنيم.
    activeboy1363@yahoo.com

  34. سلام
    من 34 سالمه و يك دختر 5 ساله دارم. عاشق بچه ها بودم و هستم و با عشق بچه دار شدم و خيلي لذتر بردم. بگذريم كه خيلي وقتها هم احساس خستگي كردم كه طبيعي است.
    اما مشكلي كه من دارم تغذيه دخترم است. از همان دوران نوزادي به شدت كم مي خورد. هرچه به دكترش گفتم كه شير خشك بدهم چون شير خودم كافي نبود ولي گفتند بايد شير خودت را بدهي و من به شدت عصبي مي شدم وقتي مي ديدم شيري ندارم و بچه هم چيزي نمي خورد به هرحال 18 ماه به بچه شير دادم كه فكر مي كنم در جمع 2 ليتر هم نخورده باشد….
    اين وضعيت كم غذا خوردن دخترم همچنان ادامه داره و به شدت عصبي ام مي كنه. مي دونم رفتارم اشتباهه ولي دست خودم نيست. سرش فرياد مي زنم و بعد خودم خجالت مي كشم. مي دونم خيلي وقتها تقصير خودم است. خودمو نمي توونم كنترل كنم آرامشم را ازدست مي دم يكي به من كمك كنه. يك معجزه بايد بشه تا دختر من اشتها پيدا كنه و غذا بخوره. هرچي كتاب و جزوه در اين زمينه بوده خوندم و مي دونم به بچه نبايد اصرار بشه. بچه بايد آرامش داشته باشه. و…
    ولي دست خودم نيست ديگه اين رويه انقدر ادامه پيدا كرده كه مثل يك عادت بد شده. اينكه اون نمي خوره و من عصبي مي شم. همه خانواده ام اينو مي دونن. ديگه داره باورم مي شه كه من مشكل دارم يعني دچار مشكل شده ام. خواهش مي كنم كمكم كنيد خيلي ممنون مي شم. وضعيت من خيلي بحراني شده.

  35. سلام .من دانشجوی ترم پنج ادبیات عرب هستم .مشکلی که دارم اینه که نمیتونم برای مدت طولانی سردرس بنشینم .یعنی تمرکزم به هم میخوره .حتی اگه برم کتابخونه بازم خیلی زود حوصلم سر میره .حتی توی کتابخونه هم سعی میکنم نزدیک در بشینم که زود به زود به خودم تفریح بدم .مثلا نیم ساعت اول روتقریبا حواسم جمعه(البته اگه خیلی بادرسه رفیق باشم) اما بعدش همش یا توی فکرم یادلم میخوادبلند بشم ازسر درس .حتی بعضی درسا روکه خیلی دوس دارم وباخودم فکر میکنم اگه برم سرش برای مدت طولانی میخونمشون بازم خیلی زود بی حوصله میشم با اینکه شاگرداول کلاسم معمولا درس خوندنم خیلی کند پیش میره وتا دقیقه نود طول میکشه ..امسال سعی کردم توی یه کتابخونه بزرگ بافضای سبز ثبت نام کنم که رغبتم بهش بیشتر بشه اما بازم اگه بیش از سه ساعت اونجا بمونم رکورد شکستم .

  36. سلام وآرزوی توفیق برا ی سایت خوبتان من سوال ستاره جان را خواندم و نگران پسر 6 ساله ام شدم چون او هم چنین تمایلاتی را داردالبته نه به ان شدت ولی گاهی در بازیهایش عروسک و خرسهایش را میبندد یا زندانی میکند و آنها را میزند ترسیدم در آینده مشکلش حاد شود لطفا بگویید چه اشتباهاتی در روند تربیتی من بوده و اصولاچه چیزهایی میتواند عامل چنین رفتاری در افرادباشد در ضمن من و همسرم هچوقت از تنبیهات بدنی استفاده نکرده ایم و اصولا سخت گیر نیستیم

  37. سلام جناب مشاور
    من بعد از یک شکست عشقی با یک خانومی آشنا شدم که مطلقه بودن. اما به دل من خیلی نشستن می خواستم ببینم ازدواج با یک خانوم مطلقه چه عواقبی در بر داره و من برای حل مسایل موجود از جمله راضی کردن خانواده و البته خودم (از ته دل) چه باید بکنم؟ من به این خانوم علاقمند شدم ولی میترسم با ایشون ازدواج کنم که مبادا در آینده به مشکل بخورم ولی از طرفی خیلی از این خانوم خوشم اومده به نظر با تجربه و عاقل میاد. و البته رومانتیک که من خودم هم هینچنین خصوصیت هایی رو دوست دارم. لطفا من رو راهنمایی کننید.

  38. سلام من 6 سال با 1 پسر دمست بودم خیلی وابسته شدم عاشقش بودم و هستم امروز اون همه چیز را تمام کرد خیلی بهانه های الکی اورد میدونم نمیخاد ازدواج کنه ولی اوضاعه روحیش بهم ریخته بود 1 هفته بود که با بی محلیهاش منا از خودش میروند زندگیم شده فقط گریه خسته شدم دلم میخاد راحت شم اون تنها کسی بود که باهاش درد دل میکردم غصه هاما درداما بهش میگفتم ولی اون الان دیگه نمیخاد من باشم خدا کجاست چرا صدای زجه های منا نمیشنوه دارم خل مشم من دانشجوی فوقه لیسانسم و الان باید بشینم کارای تزم را انجام بدم امتحانام را بخونم ولی دریغ از 1 لحظه ارامش شب که میشه وحشت دارم از فردا شدن از اینکه بخواد روزم بدونه علی شروع بشه خسته شدم توروخدا کمکم کنید

  39. من دختری 16 ساله هستم که سرتاسروجودم ناامیدی است واز مرگ بسیار می ترسم می شود مرا راهنمایی کنید؟

  40. با سلام
    بنده پسری چهار ساله دارم اولا هنگام خوابیدن خیلی عرق می کند و در بیداری خیلی شلوغ می باشد ولی نام برده اخلاقی دارد که برایم خیلی جای تعجب ایت که همواره به من و به مادرش می گوید مرا دوست داری اگر بکیم نه گریه می کند و ناراحات می شود در روز شاید بیش از 50 بار این کلمه را تکرار می کند چه در حالت عادی و چه در زمانی که مثلا ما از وی به خاطر شلوغی ناراحت شویم لطفا به ما بگید تا می این پسر این اخلاق را خواهد داشت
    با تشکر خواهشمند است جواب را به ایمیلم بفرستید

  41. برای سالار عزیز:

    دوست گرامی در مورد تعریق زیاد شما باید وی را نزد یک پزشک ببرید تا سیستم غدد و هم چنین از لحاظ جسمی وی را بررسی کند.

    در مورد شلوغی بیداری بیشتر کودکان در این سن علاقه زیادی به تنقلات و خوراکی های شیرین و قندی دارند. شما باید برای کنترل و کاهش این مقوله مقداری مواد قندی در دسترس وی را به شدت کاهش دهید. و نه این که حذف کنید.

    در مورد جمله دوستت دارم:

    احتمالا” عدم امنیت خاطر در وجود کودک شما رخنه کرده است. و این شاید به دلیل این است که شما در زمانی که کودک کار نادرستی را انجام داده یا می خواهد انجام دهد برای تنبیه وی جملاتی به عنوان دوستت ندارم به وی بازخورد می دهید. با همسر و اطرافیان کودک در این مورد به گفتگو بنشینید. تا احساس عدم امنیت را در وجود وی از بین ببرید..

  42. man mitoonam bardeye shoma basham :ashkan_aflatoon2008@yahoo.com

    setareh :سلام زني هستم 25 ساله كه از 4 سالگي حس ساديسمي داشتم و عروسكهايم را كتك ميزدم اما هميشه تنبيه و آزار ديگران رو در ذهنم انجام ميدادم و هيچ وقت در واقعيت اين كار رو نكردم هنوز هم كه 21سال از اون موقع ميگذره اين احساس ديوانه ام ميكنه بخصوص وقتي ديگران در دنياي واقعي آزارم ميدن دلم ميخواد يه برده داشتم و من هم اونو آزار ميدادم براي همين در ذهنم يه برده دارم كه مدام تنبيه اش ميكنم خسته شدم تروخدا كمكم كنيد ميخوام باردار بشم ممكنه اين حس به بچم سرايت كنه تروخدا جواب بديد و نگيد كه بايد برم پيش مشاوره و درمان حضوري بشم چون روم نميشه به كسي بگم كه چه هيولايي در ذهنم هستم

    hamed :سلام پسری 18 ساله هستم.از بچگی به پای خانم ها علاقه داشتم.بعد از بلوغ علاقم شدید تر شد.(البته من از رابطه میسترس و اسلیو خوشم نمیاد فقط به پای زنا علاقه دارم).تحریک پذیری هم خیلی زیاده(زیاد خود ارضایی میکنم).توی اجتماع هم نمیتونم با کسی حرف بزنم چون فک می کنن دیوونه ام.ممنون میشم کمکم کنید.

    setareh :سلام زني هستم 25 ساله كه از 4 سالگي حس ساديسمي داشتم و عروسكهايم را كتك ميزدم اما هميشه تنبيه و آزار ديگران رو در ذهنم انجام ميدادم و هيچ وقت در واقعيت اين كار رو نكردم هنوز هم كه 21سال از اون موقع ميگذره اين احساس ديوانه ام ميكنه بخصوص وقتي ديگران در دنياي واقعي آزارم ميدن دلم ميخواد يه برده داشتم و من هم اونو آزار ميدادم براي همين در ذهنم يه برده دارم كه مدام تنبيه اش ميكنم خسته شدم تروخدا كمكم كنيد ميخوام باردار بشم ممكنه اين حس به بچم سرايت كنه تروخدا جواب بديد و نگيد كه بايد برم پيش مشاوره و درمان حضوري بشم چون روم نميشه به كسي بگم كه چه هيولايي در ذهنم هستم

  43. سلام.خواهش می کنم چند لحظه وقتتون رو به من بدیداللتماستمون میکنم! میتونید تصور کنید که یه پسر دوم دبیرستانی یه روز که داشته میرفته مدرسه یهو چشمش می افته به یه دختری که داشته با دوستش میرفته مدرسه و به طور غیر ارادی برای چند لحظه پسره حتی نمیتونست نفس بکشه،خلاصه اون لحظه تموم میشه و پسره اون روز که میره مدرسه احساس عجیبی داره،احساس میکرد که انرژیش خیلی زیاد شده،از اون لحظه تصمیم میگیره که هر طوری شده اون دختر رو خوشبخت کنه و نه لزومآ با اون ازدواج کنه،پسره از روز بعدش هر صبح که پا میشده با علاقه ی دیدن اون دختر میرفت مدرسه،البت اصلآدوست نداشت که دختره چیزی بفهمه،،پسره یهو وضع درسیش خیلی بهتر میشه،تا اینکه تو کنکور تو یکی از شهرستانهای کشور تو یکی از رشته های مهندسی قبول میشه،بعد خوشو به آب و اتیش میزنه تا بتونه به شهرستان خودش انتقالی بگیره،بعد از کلی سختی بالاخره موفق میشه،تو تمام این چند سال فکر دختره حتی بهش اجازه ی نگاه کردن به دختر دیگه ای رو نمیداده،این داستان واقعی تازه از اینجا شروع میشه،وقتی که اون اولین روز تو اون دانشگاه لعنتی قدم میذاره(مطابق معمول مثل یه احمق همیشه سرش پایین بوده)یه لحظه احساس میکنه که یه آشنا از کنارش رد میشه؛(تو راهرو)یه لحظه سرشو میاره بالا میبینه که همون دختره داره نگش میکنه،انگار که تو این چند سال اونم به فکرش بوده،این پسر این بار دیگه نمیتونه چشماش رو کنترل کنه،کلاسا که شروع شدن میبینه که دختره هم همرشتشه،اینجاشو دیگه نمیتونم توصیف کنم،خلاصه اون ترم تموم میشه و رابطه در حد نگاه باقی میمونه،پسره میره با مادرش در مورد این موضوع(ازدواج) و نه در مورد اون دختر،صحبت میکنه،مادر دل سنگ،با حالتی غضب آلود،میگه که خوت باید دستت تو جیبت بره،هرچیم که من دارم مال خودمه،البته فکر کنم که چون خودشم سختی کشیده بود این برخورد رو داشت،پسره تو اون تابستون وقتی که همه ی همکلاسیهاش دنبال عیش و نوش خودشون بودن،میمونه تو خونه و نرم افزارهایه سختی رو که برای گرفتن کار لازم بود رو یاد میگیره،ترم بعد رو هم با انگیزه ی زیادی درس میخونه،این ترم این قد دراز بیعرضه!بالاخره تونست رابطش رو از نگاه به سلام کردن به دختره ارتقاع بده،دختره دو سه بار نگاه با معنی ای بهش میکنه،طفلک دیگه کم مونده بود التماس کنه،اما این پسر که هیچی از این روابط نمیدونیت(تو خونشون نگاه کردن “شو” هم ممنوع بود)تا اینکه لحظه ی وحشتناک که واقعان این احمق سزاوارش بود،رسید،یه روز(تاریخ:13/7) تو گوشی بچه ها عکس جگرگوششو دید که روی چمنای بیرون دانشکده با یه پسر دیگه نشسته بود،تمام هفت سال تو یه لحظه جلوی چشمش اومد،دیده بود که دوستای دختره توچند وقت اخیر یه جور دیگه نگاش میکردن،حالا تازه به سر این احمق میزنه که بره تحقیق کنه،میشنوه که تو این چند سال خیلی ها دنبالش بودن ولی اون به اونها اعتنائی نمی کرده تا این ترم یه پسر پولداراومده خواستگاریش،پسره الان داره تو آتیش میسوزه و خودشو یجور کنترل میکنه که جلوی دوستاش گریه نکنه، اون روز تا یک هفته ای یه ریز گریه کردم،مادرمم بو برده بود و تنها جمله ای که تونست بگه این بود:”اگه چیزی شده بگو”،یعنی نمیدونست،به خدا میدونست،دیروزیه تو یه کلاس با دختره بودم،این بار احساسم بهم میگفت که از من میترسه،آخر کلاس خواستم بهش بگم که من دیگه براش مضاحمتی ایجاد نمیکنم،تو راهرو هر چی که از پشت صدلش کردم بر نگشت،(دهان این احمق تازه باز شده بود) الانم یه هفته ای هست که با هیچ کس توخونه به جز خواهرم صحبت نمیکنم؛الان خواهرم تنها دلیل زنده بودنمه،باید ازگرگای جامعه حفظش کنم،تا رفتم اون دنیا به جرم بی غیرتی مجازات نشم،گاهی اوقات قرآن میخونم و توش میبینم که نوشته” به پدر و مادر نیکی کنید”،اخه چجوری|اونا باعث شدن که من تا آخر عمر تو تنهایی باشم،پس منم میرم که اوناهم تودرد من شریک باشن،و خوب میدونم که خداهم دیگه این موجود ضعیف رو تنها گذاشته،به خاطر عشقی که یه ذره ناپاکی توش نبود،از شماها هم همدردی نمیخام،چون در اندازه ای نیستید که همدرد من باشین،شما هم مثل اون پسره اگه روزی پول دار بشین میرین دنبال عشق دیگران و کاری هم ندارین که اون پاره ی تن کس دیگه ای هست یا نه!

    یک فراکاو:

    دوست گرامی بزودی جواب کاملی را برای شما درج خواهم کرد.

    موید باشید

    1. برای ابراهیم عزیز:

      دوست گرامی من هیچ کس نمی تواند غم و غصه های که یک نفر دارد را درک کند. ما هم نمی توانیم اما می توانیم با شما همدلی و همدردی کنیم.
      آیا تا کنون از خود پرسیده اید که چرا در مراسم عزا همه شرکت می کنند؟! این به دلیل کاهش غم و غصه است و هم چنین عدم حضور اون فرد را کمتر احساس کنند.
      غصه دار کردن کسی دیگر کار نادرستی است. چرا زمانی که باید دیگر را در شادی هایمان جمع کنیم. غصه های مان را بر آن ها ضرب کنیم. واقعا” چرا؟؟
      شما بهتر است فوری نزد یک روانشناس حاذق آماده باشید تا کمکی باشد برای التیام روح و روان شما….
      اشکال در این مورد از سمت شما بوده است. مگر بعد از اشنایی حتما” باید ازدواج کرد؟ در ثانی شما از ازدواج و |آشنتایی با دختران ترس داشته اید و دارید…. پس به جای درگیر کردن خانواده به فکر درمان خویش باشید تا زندگی به شما لبخند بزند….

      موفق و موید باشید..
      یک فراکاو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا