نگاهی روانکاوانه به عکسهای جویل پیتر ویتکین
پرسش: رويكردهاي روانشناسانه و روانكاوانه در برخورد با عكس چگونه از هم متمايز ميشوند و اصولاً در تحليل عكس بايد از كدام يك از اين مقولات بهره ببريم؟
پاسخ: روانشناسي حوزهاي وسيع است كه روانكاوي را هم دربر ميگيرد و شاخههای مختلفی دارد مثل روانشناسی شناختی، روانشناسی رفتارگرا، روانشناسی تکاملی و … بعضی از حوزههای روانشناسي، مانند ديدگاههاي شناختي، بيشتر به بخش خودآگاه ذهن انسان ميپردازند. رویکرد دیگر رویکرد رفتارگرایانه است که بیشتر به مطالعهی رفتار انسان توجه دارد، اما روانشناسي فقط علم مطالعهی رفتار انسان نيست كه اين طور تصور شود كه ذهن انسان مثل يك جعبهی سياه است كه يك سري چيزها به آن وارد و يك سري چيزها از آن خارج ميشود. علم روانشناسي به طور کلی به بررسی و مطالعهی احساس، فكر و رفتار انسان در حالت بهنجار و نابهنجار ميپردازد. روانكاوي هم، که دیدگاه و نگرشی در روانشناسی است، به اين مباحث ميپردازد؛ اما در حوزههای دیگر روانشناسي بیشتر صحبت از محتوای خودآگاه ذهن است، در حالی که روانكاوي علاوه بر آن به محتوای ناخودآگاه ذهن انسان نیز توجه دارد. نظریههای روانکاوانه در کنار سایر نظریههای روانشناسی در تحلیل آثار ادبی و هنری به کار میآید. برای مثال، در سينما نيز اولين نظریههاي روانشناسي با تأكيد بر بخشهاي خودآگاه ذهن انسان بود. هوگو مونستربرگ (Hugo Münsterberg) نخستین کسی بود که از نظریههای روانشناسی برای درک سینما استفاده کرد و از منظر خودآگاه به بررسی تشابه ساختار ذهن انسان با تجربهی سینمایی نگاه میکرد. چند دهه طول كشيد تا نظریههاي روانكاوي وارد شناخت و تحلیل سينما شود و نقش محوری در آن پیدا کند.
با همین ترتیب، براي تحليل عكس از ديدگاه روانشناسي نیز میتوان از مکاتب و دیدگاههای مختلف استفاده کرد. برخی رویکردها بيشتر به جنبههاي آگاهانه در تجربهی خلق اثر هنری یا ادراک آن ميپردازند، و مثلاً به جنبههايي مانند نورپردازي، انتخاب کادر، زاويهی دوربين و تركيببندي توجه دارند و این كه عكاس عامدانه و با نيت آگاهانه چه طور اینها را انتخاب كرده و به کار برده است و تأثیر آنها بر ذهن بیننده (از لحاظ شناخت و ادراک آگاهانه) چیست. اينها مواردي است كه در بررسی روانشناختی عكس میتوان به آن پرداخت. اما در روانكاوي سؤال اين است كه عکاس چرا آن سوژهی خاص را انتخاب كرده و علاوه بر باورهای آگاهانهی عكاس چه عوامل و نيروهايي در ناخودآگاه او و حتی بدون آن كه خود بخواهد یا بداند، باعث شده آن سوژه یا ترکیببندی و … را انتخاب كند؟ بنابراین، نقد روانكاوانه با بخشي كار دارد كه خود عكاس از آن خبر ندارد، اما نقد از منظر رویکردهای دیگر روانشناسی بر بخشهاي آگاهانهی تجربهی هنری توجه دارد و اين كه عکاس چگونه اثری را خلق کرده و بيننده چه چيزهايي را در عکس ميبيند و روي چه چيزهايي تمركز ميكند و چه تأثيري را آگاهانه از عكس ميگيرد. به طور خلاصه اين كه چهطور هنرمند آگاهانه كار كرده و چهطور بيننده آگاهانه دريافت ميكند.
پرسش: با توجه به مثلثي كه شما براي نقد روانكاوانهی عكاسي مطرح كردهايد، براي تجزيه و تحليل عكس به چه چيزهايي نياز داريم و از كجا و چگونه بايد آغاز كنيم؟
پاسخ: اشارهی شما به مثلثی است که در تحلیل روانکاوانهی آثار ادبی و هنری به آن اشاره کرده بودم. در آنجا گفته بودم که در تحلیل اثر ادبی و هنری سه چیز میتواند موضوع تحلیل قرار بگیرد: مؤلف یا آفرینندهی اثر، خود اثر یا شخصیتی در اثر، و بیننده یا مخاطب اثر. خوب، در حوزهی عکاسی این سه رأس مثلث ما میشود: عکاس، سوژهی عکاسی و بینندهی عکس.
اگر بخواهيم تحليلمان را با عكاس شروع كنيم، با فردی سروكار داريم كه آگاهانه سوژههايي را انتخاب ميكند و با تکنیکهایی که آموخته و با سلیقهی خود کادر و نورپردازی و سایر ویژگیهای فنی و هنری را به کار میگیرد، البته در انتخاب سوژه و به کار بردن تکنیکها عوامل ناخودآگاه هم نقش دارند. در واقع، بخشی از فرایند عکاسی وجود دارد که با آگاهی عکاس و با انتخاب آگاهانهاش انجام میشود؛ اما در عین حال این فرایند از تأثیرات ناخودآگاه او برکنار نیست و میتوان گفت اثری که در فرایند خلاقانهی عکاسی آفریده میشود، مثل همهی آفریدههای ذهن انسان، متأثر از ناخودآگاه او نیز هست. حاصل این فرایند خلاقانه یك عكس است و سوژهای كه در آن عكس است، و آن هم ناخودآگاه خودش را دارد. این مسأله بهویژه در پرترهها روشنتر است. وقتی از کسی عکس میگیرید، یا از او میخواهید که حالت خاصی را به خود بگیرد، یا خودش به طور خودآگاه یا ناخودآگاه ژست خاصی میگیرد. اگر به آلبومهای خانوادگی یا عکسهای افراد سرشناس سیاسی یا هنری هم نگاه کنید، میتوانید تفاوتها را در افراد مختلف ببینید و همین طور شباهتهایی را در ژستها و حالات یک فرد در شرایط مختلف یا حتا سنین مختلف که ممکن است تکرار شود یا تفاوت کند که آن هم میتواند موضوع تحلیل و بررسی باشد. در نهایت، تعامل بين بيننده و عكس هم موضوعی است که میتوان از دیدگاه روانکاوانه به آن توجه کرد. چه عواملی اساساً باعث میشوند که افراد به تماشای عکسها علاقه داشته باشند؟ هر فرد موقع نگاه کردن به یک عکس چه چیزهایی را میبیند و چه حسی را تجربه میکند؟ به عبارت دیگر، تجربهی رویارویی با یک اثر هنری و ادراک خودآگاه و ناخودآگاه آن، علاوه بر ویژگیهای خود اثر، به ویژگیها و مختصات گروهی و فردی مخاطبان نیز وابسته است و تا حد زيادي تحت تأثير ذهن بيننده است. حتا ممکن است برداشت فرد از یک عکس از زمانی به زمان دیگر، و بسته به شرایط روحی و تجربیات اخیر فرد بیننده، متفاوت باشد. پس، از منظر پاسخ یا واکنش مخاطب نیز میتوان اثر هنری را تحلیل کرد که به این رویکرد تحلیلی، تحلیل یا نقد پاسخ مخاطب (reader response criticism) گفته میشود.
پرسش: با این ترتیب که شما گفتید، ممکن است برای یک اثر هنری یا مثلاً عکس، بیش از یک تحلیل وجود داشته باشد.
پاسخ: به نکتهی مهمی اشاره کردید. همان طور که گفتم برای مثال مواجههی فرد با یک اثر هنری ممکن است از زمانی به زمان دیگر تجربهای متفاوت باشد؛ و افراد مختلف هم بسته به تجربیات زندگی خود، باورهای آگاهانه یا محتویات ناخودآگاه ذهنشان ممکن است تجربههایی خاص خود از یک اثر هنری یا مثلاً عکس داشته باشند. حتا از این هم جلوتر برویم، تحلیل یک عکس میتواند به تعبیرهایی متفاوت دربارهی ناخودآگاه شخص عکاس منجر بشود. بنابراین، همان طور که گفتید، وقتی صحبت از تحلیل یک عکس میکنیم، منظورمان ارایهی معنایی قاطع و منحصربهفرد برای آن اثر نیست؛ بلکه منظورمان از تحلیل یک عکس ارایهی معنایی است (از بین معناهای دیگر) که بتواند به رابطهی ما با آن عکس و درک آن کمک کند. البته معنای حرف من این نیست که در تحلیل آثار هنری یا مثلاً عکس میتوانیم هر معنایی را که دلمان خواست به آن نسبت بدهیم. در تحلیل آثار ادبی میخواهیم به یک معنای احتمالی اشاره کنیم، اما معنایی که تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشد. در این صورت است که میتوانیم آن تحلیل را قابلاعتنا و اتکا بدانیم.
اما چه ویژگیهایی باعث میشود تا یک تحلیل قابلاعتنا باشد؟ برای اعتماد کردن به احتمالی که در تحلیل خود از اثر هنری ارایه میدهیم حداقل دو ویژگی باید وجود داشته باشد. اول آن که تحلیل ما از همسانی درونی برخوردار باشد؛ یعنی اجزای گوناگون تحلیل ما، که مثلاً بر منابعی از درون اثر یا مجموعهای از آثار، و اطلاعات سرگذشتنگارانهی (biographical) صاحب اثر، و شاید تداعیهای او مبتنی است، با یکدیگر سازگار باشد و تناقضی غیرقابلحل و غیرقابلتبیین در بخشهای مختلف آن تحلیل وجود نداشته باشد. ویژگی دوم یک تحلیل قابلاعتنا آن است که تحلیل ارایهشده از بیرون هم با چارچوب نظری خاصی که تحلیل برپایهی آن انجام میشود، سازگار باشد. مثلاً اگر تحلیل روانکاوانهای از یک اثر ارایه میشود، آن تحلیل با نظریههای روانکاوانهی معتبر سازگار باشد. پس میتوانیم بگوییم، یک تحلیل روانکاوانهی خوب و قابلاعتنا بیانی است از یک معنای احتمالی (از بین معانی محتمل دیگر) که قرار است تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشد و از درون با خود و از بیرون با نظریههای روانکاوی سازگار باشد.
پرسش: چه طور میتوان نظریههای روانکاوانه را برای تحلیل عکس به کار برد؟ یعنی عملاً در تحلیل روانکاوانهی عکس چه اتفاقی میافتد؟
پاسخ: اجازه بدهید قبل از پاسخ به این سؤال، مختصراً اشاره کنم به آنچه در جلسات روانکاوی اتفاق میافتد. تصور میکنم این توضیح بتواند به ادامهی بحث ما کمک کند. همان طور که گفتم تکیهی اصلی ما در روانکاوی بر محتوای ناخودآگاه ذهن فرد است و وقتی میگوییم ناخودآگاه، یعنی آنچه در ذهن فرد وجود دارد و بر طرز فکر، احساس و رفتار او تأثیر میگذارد، بی آن که خودش از آن آگاه باشد. اگر فرد به ناخودآگاهاش دسترسی ندارد، پس در جلسات روانکاوی نمیتوان از مراجع پرسید که “خوب، بگو کدام عامل ناخودآگاه باعث شده که فلان کار را بکنی؟” حالا این سؤال مطرح میشود که پس در جلسهی روانکاوی چه طور قرار است به ناخودآگاه فرد دسترسی پیدا کنیم؟ ما در جلسات روانکاوی سعی میکنیم تا سرنخها و شواهدی پیدا کنیم که به ما در درک ناخودآگاه مراجع کمک کند. شاید با اصطلاح “تداعی آزاد” (free association) آشنا باشید. تداعی آزاد در واقع، قاعدهی اصلی و طلایی برای شیوهی عملکرد مُراجع در جلسات روانکاوی است. قرار است مراجع در جلسات تداعی آزاد کند، یعنی آنچه به ذهناش میرسد را بدون آن که سبک و سنگین کند یا به هر دلیلی سانسور کند، در جلسه گزارش کند و به زبان بیاورد. اگر موضوعات مختلفی که مراجع در جلسه میگوید و در نگاه اول ممکن است بیارتباط با هم به نظر برسد، را مثل دانههای تسبیح بدانیم، نخی نامریی وجود دارد که این دانهها را به هم وصل میکند و ما (یعنی درمانگر و مراجع) میخواهیم آن نخ نامریی را کشف کنیم.
اما، علاوه بر تداعی آزاد مراجع، چه چیزهای دیگری برای این کار به ما کمک میکند؟ یکی دیگر از منابع ما برای نزدیک شدن به ناخودآگاه فرد، هرگونه محصولی است که از ذهن او ناشی شده است. این محصول ذهن فرد میتواند علایم و نشانههای رواننژندانهی بیماریاش باشد، میتواند لغزش زبان یا رفتارهای سهوی او باشد، یا میتواند رویای فرد باشد. خوب، پس محصولات ذهن ناخودآگاه فرد هم یکی دیگر از منابع ما برای تحلیل روانکاوانه است. منبع دیگر ما اطلاعاتی است که از زندگی فرد داریم، یا به اصطلاح اطلاعات سرگذشتنگارانه: این که فرد چه تجربههایی را در زندگی داشته است؟ در کودکی، رابطهاش با افراد مهم زندگیاش مثل پدر و مادر و خواهرـ برادران چگونه بوده است؟ چه حوادث مهم و اثرگذاری برای او روی داده است؟ همین حالا، در رابطهاش با افراد دیگر، مثل خانواده و همکاران، یا حتا رابطهاش با منِ درمانگر چگونه عمل میکند؟ و اطلاعاتی از این قبیل.
به این مقدمه باید این را هم اضافه کنم که ما در جلسهی روانکاوی با کلام (واژه و جمله) سروکار داریم. مراجع در جلسه تداعی آزاد میکند، یعنی محتوای آن لحظهی ذهن خود را در قالب کلمات و جملهها بیان میکند. درمانگر و مراجع در کنار هم سعی میکنند تا ارتباط بین آن زنجیرهی تداعیها را دریابند. در واقع، با این ترتیب معنایی دیگر پیدا میشود که ورای معنای ظاهری جملات گفتهشده است. یا ممکن است مراجع لغزش زبانی داشته باشد یا رویایی را در جلسه تعریف کند و با استفاده از تداعیهای خود او تلاش میکنیم تا به معنای آنها و تعبیری از آنها دست پیدا کنیم. اطلاعاتی که از سرگذشت مراجع داریم هم به ما در صورتبندی این تعبیر کمک میکند.
حالا ببینیم وضعیت در تحلیل آثار هنری و مثلاً عکاسی چگونه است. با توجه به محدودیت وقت و برای این که بحثمان منسجمتر باشد، این روند را برای نمونه در تحلیل خالق اثر (یعنی عکاس) توضیح میدهم. برای درک بهتر این روند، مطالبی را که در بالا دربارهی منابع اطلاعات ما برای تحلیل آفرینندهی اثر گفتم را در قالب یک مثلث دیگر بیان میکنم. برای تحلیل روانکاوانهی یک عکاس بر اساس آثارش از چه منابعی استفاده میکنیم؟ اول، آثار هنری و عکاسی او است که مثلاً با رویاهای مراجع در جلسهی روانکاوی متناظر است. دوم، اطلاعات سرگذشتنگارانهی ما از خالق این آثار است که شبیه است به آنچه در جلسهی روانکاوی داریم. و سوم، تداعیهای خود عکاس است. غالباً در تحلیل آثار هنری دسترسی به تداعیهای خود هنرمند دربارهی مؤلفههای مختلف آثارش بسیار محدود است؛ اطلاعات سرگذشتنگارانه را تا حدودی در اختیار داریم؛ و آثار هنری است که غالباً مبنای اصلی تحلیل ما را تشکیل میدهد. خوب، در این جا میتوانیم هر عکس را به یک “واژهی بصری” یا “جملهی بصری” تشبیه کنیم. از کنار هم قرار دادن این واژهها و جملههای بصری میتوان به زنجیرهی ارتباطی آنها نزدیک شد و معنایی را به معانی آشکارتر قبلی افزود؛ معنایی که غالباً ممکن است در نگاه اول به چشم نیاید. اطلاعات ما از زندگی عکاس هم میتواند به ما در دریافت معنای مستتر در آثار او کمک کند. فروید هم در اولین تحلیلهای روانکاوانهای که در دست داریم، مثل تحلیلاش دربارهی لئوناردو داوینچی، از همین منابع استفاده میکرد؛ یعنی آثار هنری را در کنار اطلاعاتی که از زندگی هنرمند داشت قرار میداد تا بتواند تحلیلی جامعتر و دقیقتر ارایه بدهد. علاوه بر اینها، اگر بتوانیم از هنرمند تداعیهای او را هم دربارهی بخشهای مختلف اثر بپرسیم، باز ما را به ارایهی تحلیلی قابلاتکا نزدیکتر میکند، اما غالباً در تحلیل آثار هنری به این بخش دسترسی محدودی داریم.
این نکته را هم در پایان این بحث اضافه کنم که در جلسات روانکاوی قرار است مراجع تداعی آزاد کند و درمانگر هم خود را در وضعیتی از “توجه سیال” (free floating attention) قرار دهد. به عبارتی، درمانگر، بدون سوگیری خاصی نسبت به گفتههای مراجع، ذهن خود را آزاد میگذارد تا در تعامل با ناخودآگاه مراجع قرار گیرد و جایی از تعامل این دو ذهن، یعنی ذهن مراجع و درمانگر، معنایی بیرون میآید که در جلسه روی آن کار میشود. تجربهی من از مواجهه با آثار هنری و مثلاً عکس هم همینطور است. یعنی خیلی وقتها ممکن است نتوانم آن ارتباط را با اثر احساس کنم و در این حالت گرچه ممکن است بتوانم به طور نظری پیشنهادهایی دربارهی اثر بدهم، اما احساس میکنم با آن تجربهی تحلیلی اصیل فاصله دارد؛ و گاهی اوقات ممکن است تعاملی خیلی کوتاه با یک اثر، معنا و تحلیلی را در ذهن من ایجاد کند که بعد بتوانم با کمک منابع دیگر آن را اصلاح و تعدیل کنم. این حالت از بعضی جهات به تجربهای که درمانگر در جلسهی روانکاوی دارد نزدیکتر است.
پرسش: رويكرد خود را در رابطه با نقد روانكاوانه چگونه به عكسهاي ويتكين تعميم ميدهيد؟
پاسخ: خوب، بگذارید همان صحبتهای قبلی را مرور کنیم و ببینیم چه طور میشود از آن برای تحلیل عکسهای ویتکین استفاده کنیم. پس میخواهیم از همان سه منبع اطلاعات یعنی عکسها، اطلاعات سرگذشتنگارانهی عکاس و تداعیهای عکاس برای تحلیل روانکاوانهی آثارش استفاده کنیم. من در اینجا به تداعیهای عکاس دسترسی ندارم و سعی میکنم با استفاده از دو منبع دیگر به درکی روانکاوانه از این آثار دست پیدا کنم.
Feast of Fools (Witkin 1990)
عکسهای ویتکین به ما چه چیزی را نشان میدهند؟ وقتی عکسهای او را مرور میکنم، با این موضوع مواجه میشوم که تم غالب در بسیاری از عکسهای او “بدن” است: بدنهای تکهتکه، از شکلافتاده (دفورمه) و بدنهای گنگ و نامعلوم از نظر جنسی (هرمافرودیتها و ترانسسکسوئلها). میبینیم که ویتکین با بدنها کار میکند. اما چه جور بدنهایی؟ یا اجسادی است که در حالتهای مختلف یا حتا قطعهقطعهشده در کنار اشیای دیگر قرار میگیرد، یا بدنهای دارای بدشکلی و معلولیت است، و یا بدنهایی که از لحاظ جنسی نامعلوم و مبهم هستند. خوب، این بخشی از دستمایهی من برای نزدیک شدن به عکسهای او است.
از سرگذشت ویتکین (Joel-Peter Witkin) چه میدانم؟ میدانم که پدری یهودی و مادری کاتولیک داشته است. میدانم که پدر و مادرش به خاطر اختلافات مذهبیشان از هم جدا شدهاند. میدانم که برادر دوقلویی دارد، به نام جروم ویتکین (Jerome Witkin) که او هم هنرمند و نقاش است و اتفاقاً موضوعات مورد علاقهاش در نقاشی مرگ و شکنجه و ترور و ایدز است و مثلاً یکی از پروژههای کاری اصلیاش دربارهی هولوکاست بوده که ظاهراً ۲۳ سال هم روی آن کار کرده است. توجه کنید که پدرشان هم یهودی بوده است و یهودی بودن میتواند هیتلر، اردوگاه کار، کورههای آدمسوزی، هولوکاست و تل جنازههای برهمانباشته را در ذهن تداعی کند. گرچه نمیدانم که در ذهن این دو برادر، یهودی بودن پدر چه معانی و تداعیهایی دارد. باز میدانم که برادر ویتکینِ عکاس مرگ پدر را یکی از عوامل مؤثر در تمرکز خود بر موضوع مرگ ذکر کرده است. میدانم که ویتکینِ عکاس تجربهای از دوران کودکی خود را در شکلگیری نگاه هنریاش پراهمیت دانسته است: اتفاقی که یک روز یکشنبه و موقعی که مادرش او و برادر دوقلویش را به کلیسا میبرده رخ داده است. صدای مهیب یک تصادف میآید که ناشی از برخورد سه ماشین با یکدیگر است. ویتکینِ کودک سر دختربچهای را میبیند که روی زمین میچرخد و به سمت او میآید. ویتکین خم میشود تا صورت دختربچه را لمس کند و با او حرف بزند که او را کنار میکشند. همچنین، میدانم که ویتکین در جنگ ویتنام به عنوان عکاس جنگ حضور داشته است.
اینها اطلاعاتی است که فعلاً برای تحلیل این عکسها در اختیار دارم. هر چه بتوانم اطلاعات بیشتری به دست بیاورم، میتوانم امیدوار باشم که تحلیلی محتملتر ارایه بدهم. حالا ببینیم چه طور میتوانم از این اطلاعات به معنایی دربارهی آثار او دست پیدا کنم.
Story from a Book, Paris (Witkin 1999)
خوب، آنچه میتوانم ببینم تلاش عكاس براي “رویارویی با مرگ“ است. مرگ يكي از اضطراب هاي بنیادین انسان است و انسان هميشه به دنبال اين بوده كه چگونه بر مرگ چيره شود و زندگي جاودانه پيدا كند. چيزي كه در اين عكسها ميتوان ديد اين است كه گرچه موضوع تکرارشونده در آنها مرگ است، اما در واقع اين مرگ نيست كه درعكسها تسلط دارد و پیروز است، بلكه عكاس است كه به شکلی بر مرگ تسلط پيدا كرده است. ویتکین نميخواهد مقهور مرگ باشد. او تلاش مي كند مرگ را و تكهتكه شدن را مقهور خودش بكند.
Face of a Woman (Witkin 2004)
انسان در مواجهه با مرگ به شكلهای مختلف عمل میکند. يك شكل اين است كه از مرگ اجتناب ميكنيم و آن را به ياد نميآوريم. شكل ديگر، رفتن در دل مرگ و روبهرو شدن با مرگ است، تا از اين طريق بر آن مسلط شویم. به عنوان مثال، خودكشي همیشه به معني دوست نداشتن زندگي نيست، بلکه ممكن است معناي عميقتر آن ترس از مرگ باشد؛ منتهي ترس از مرگي كه هر وقت بخواهد ميآيد سراغمان. پس فرد با خودکشی انتخاب ميكند كه چه زماني از دنيا برود. برای این که به شکلی از مواجههی انسان با تجربههای آسیبزا و مرگ اشاره کنم، یک مورد بالینی را مثال میزنم. آوردن این مثال به معنای آن نیست که ویتکین دچار این اختلال بوده یا هست و فقط میخواهم به نوعی از کارکرد ذهن و دفاعهایش در برابر این تجربههای آسیبزا اشاره کنم. افرادی که با رویدادی آسیبزا و خطرناک مواجه شدهاند، مثل افرادی که شاهد مرگی دلخراش بودهاند یا خودشان را در معرض مرگی قریبالوقوع دیدهاند، ممکن است دچار اختلال روانپزشکی خاصی بشوند به اسم اختلال پس از استرس آسیبزا (post-traumatic stress disorder). یکی از علایم اصلی که در این بیماران دیده میشود، تکرار همان تجربهی دردناک در خواب یا بیداریشان است. بهخصوص در کودکانی که دچار این اختلال میشوند دیده شده که در بازیهایشان ممکن است آن تجربهی دردناک را تکرار کنند و آن را بازی کنند. به چه دلیل ممکن است ذهن فرد مایل باشد که یک تجربهی دردناک را مرتب برای خودش تکرار کند؟ توضیحات مختلفی برای این پدیدهها داده شده است. ممکن است بتوان آن را با غریزهی مرگی که فروید توضیح میداد تبیین کرد. یکی از تبیینهای دیگر برای این تکرار تجربههای ناخوشایند آن است که وقتی خود فرد آنها را تکرار میکند، به نوعی احساس تسلط پیدا میکند. یعنی دفعهی اول به شکلی منفعلانه اسیر آن رویداد بوده است، اما حالا خود به شکلی فعالانه آن را بازآفرینی میکند. پس فرقی که دارد این است که این بار قربانی آن نیست، بلکه خودش ایجادش کرده است. از طرف دیگر، این تکرارها به فرد امکان میدهد تا تجربهی رویارویی با آن همه استرس را خرد و ریز کند و آهستهآهسته با آن تجربهی دردناک نزدیک شود و ذرهذره آن را درک کند.
The Poet (Witkin 2005)
به نظر میرسد ويتكين در تجربهی آسیبزای دورهی كودكياش از مواجهه با مرگ، كه برایش تجربهای بسيار سخت بوده، مرگ را از نزديك لمس كرده و در آن زمان هم، به دليل سنِ كم، تصويری حقيقي و انتزاعی از مرگ نداشته است. او در زندگی هنریاش از مرگ اجتناب نكرده، بلكه برعكس از مرگ صحنههايي را میآفريند، حتي در سردخانه با جنازهها و اجساد تركيبهايي ميسازد تا هرچه بيشتر بر آن تسلط يابد. اگر آن بار شاهد منفعل آن تکهتکه شدن بدن بوده، این بار خودش است که بدنها را تکهتکه میکند و از آن عکس میگیرد تا فاعل بودن خود را در زمان ثبت کند. یا با حضورش در عرصهی جنگ ویتنام، به عنوان عکاس جنگ، هم خودخواسته در دل مرگ میرود. بنابراین، به طور کلی در آثار او تلاشاش را میبینیم برای غلبه بر مرگ و هراس از مرگ، و برای کنار آمدن با آن تجربهی دردناک و در عین حال فراتر از حد درک آن زماناش.
پرسش: آثار ويتكين چه ارتباطي با محیط و اجتماع او، و به طور كلي دغدغهها و تنشهاي عصر معاصر دارند؟
پاسخ: انگيزههاي خودآگاه ويتكين را ميتوان از لابهلاي نظرات و گفتههايش بهدست آورد. اینها در واقع آن بخشي از انگیزههای او است كه آگاهانه است و حاصل نوع تفکر اين عكاس در زمان و مكان خودش. ممکن است چيزي را از سياست و از اجتماع انساني خود به صورت كلي بيان كند كه بخش آگاهانهی انگیزههای او است؛ اما در بخش ناخودآگاه انگیزههایش صحبت از يك تجربهی فردي رويارويي با مرگ است كه بر ذهن ناخودآگاه او اثر گذاشته است و باعث حساسیت او به پدیدههای ناخوشایندی مثل مرگ و جنگ شده است. البته اطلاعات من از زندگینامهی ویتکین تقریباً محدود به همان است که گفتم و نمیتوان فکر کرد که تنها اتفاق مهم و تأثیرگذار در زندگی او همانها بوده است و طبیعتاً داشتن اطلاعات بیشتر میتواند ما را به جنبههایی دیگر از آثار او هم نزدیک کند.
بسیاری مواقع وقتی تحلیلی روانکاوانه دربارهی یک اثر ادبی یا هنری داده میشود، این سؤال پیش میآید که آیا مؤلف یا هنرمند اصلاً چنین چیزی را در ذهناش داشته یا قصد بیان آن را داشته است؟ یا حتا ممکن است خود مؤلف یا هنرمند این را رد کند. چیزی که باید به آن توجه داشت این است که ممكن است عكاس بگويد من درعكسهايم قصد نشان دادن چه چيزي را داشتم، اما از دیدگاه روانکاوانه باید گفت چيزي که او نشان داده «بيشتر» از آن چيزي است كه خودش میداند و ميگويد. در روانكاوي آن بخش «بيشتر» كه خودِ عكاس هم از آن آگاه نيست، مورد نظر است و به آن توجه میشود.
پرسش: آيا شما فكر ميكنيد كه هنرمند و بهويژه عكاس نياز دارد كه با علم و دانش روانكاوي آشنا باشد تا از آن در خلق آثار هنري خود استفاده كند؟
پاسخ: به نظر من اصلاً نيازي نيست كه فرد روانكاوي بلد باشد، تا آثار او از منظر روانکاوانه قابلتحلیل و بررسی باشد. حتا برخی ممکن است بگویند بهتر است این آشنایی وجود نداشته باشد، زيرا ما ميخواهيم آفریدهی ذهن هنرمند را بهصورت ناب و بكر تحليل روانكاوانه كنيم. از این منظر میتوان گفت که موضوع روانكاوي شناخت هر آن چيزي است كه از ذهن و ناخودآگاه فرد بيرون مي آيد و اگر كسي روانكاوي بداند و بخواهد آگاهانه آن را در آثارش به کار ببندد، آثارش از این لحاظ اصالت و ناب بودن خود را از دست ميدهد. در این حالت، ممکن است هنرمند با استفاده از آموزههای روانکاوانه نمادها یا عناصری را به اثر خود اضافه کند، یا سعی کند شکل و فرم کار خود را مثلاً برمبنای تفکر فرایند اولیه (primary process thinking) بنا کند که خاص ناخودآگاه است. اما کاری که تا اینجا انجام میدهد کاری است خودآگاه. در واقع، در اين حالت برای تحلیل روانكاوانهی آن آثار بايد لايههای زير آن چيزي كه بيان شده را هم جستوجو کرد. لايهی رویی، اگر چه شكلی روانكاوانه دارد، ولي ناخودآگاه نيست. به عنوان مثال، در نقاشي سوررئال، سالوادور دالي با روانكاوي آشنا بود و از نظريات فرويد در انتخاب نمادها و تركيب و فرم آثارش آگاهانه استفاده میکرد؛ یا در عالم سینما آلفرد هیچکاک از اطلاعات روانکاوی خود در شکل و داستان و عناصر فیلمهایش استفاده میکرد. به طور خلاصه، به نظر من تمام آثار ادبی و هنری، فارغ از آن که آفرینندهاش با روانکاوی آشنا بوده یا نه، میتواند مورد تحلیل روانکاوانه قرار بگیرد؛ و داشتن اطلاعات روانکاوانه میتواند در درک اثر هنری و ارتباط برقرار کردن با آن به ما کمک کند. اما این طور نیست که فقط آثاری را بتوان نقد و تحلیل روانکاوانه کرد که خالقاش با روانکاوی آشنا بوده باشد.
The Persistence of Memory (Dali 1931)
پرسش: در كار درماني خود چگونه از عكس استفاد ميكنيد؟
پاسخ: در کار رواندرمانی به شکلهای مختلف ممکن است از عکس استفاده شود که به شکل خیلی سادهشده به اینها اشاره میکنم. ممکن است بتوان از تداعیهای فرد دربارهی یک عکس، که ممکن است خودش هم آن را نگرفته باشد، مثل یک آزمون روانشناختی فرافکن (projective) استفاده کرد. در این حالت، فرد محتوای ذهن ناخودآگاه خود را بر عکس فرافکنی میکند و آنچه او دربارهی عکسها تداعی میکند روزنی میشود برای دستیابی به ذهن ناخودآگاهاش. اگر مراجعی داشته باشم که به شکل آماتور یا حرفهای عکس میگیرد، ممکن است با خود عکسی که گرفته را به جلسه بیاورد. این عکس، مثل رویایی که دیده باشد، آفریدهی ذهن او است و میتواند مثل یک رویا در جلسه تحلیل شود. در تحلیل رویا ما به دنبال تعبیر کردن رویا و یافتن معانی آن از طریق تداعیهای خود رویابیننده هستیم. پس، ممکن است مراجعی که عکاس است، عکس خود را بیاورد و تداعیهای او را دربارهی اجزای مختلف عکس بخواهم و با کمک سایر منابع اطلاعاتی که گفته شد، بخواهیم آن را تحلیل و تعبیر کنیم. علاوه بر آن، خود عکاسی میتواند به عنوان یک فعالیت خلاقانه در درمان نقش داشته باشد که این بخش بهویژه در روشهای هنردرمانی ممکن است مورد توجه باشد و به کار برود.
پرسش: براساس توضيحات شما در مورد دو نحوهی برخورد با مرگ، از نظر شما ويتكين در آثارش چگونه با مرگ روبهرو شده است؟
پاسخ: ببینید، به یک نکته در آن خاطرهی کودکی ویتکین توجه کنیم. او میگوید که وقتی سر کندهشدهی دختربچه را دیده به سمت آن رفته، خم شده و میخواسته صورتاش را لمس کند و با او حرف بزند. این اشاره برای ما مهم است. برمبنای آنچه ویتکین گفته است، میتوان نتیجه گرفت که این تجربهی او از رویارویی با مرگ زمانی اتفاق افتاده است که هنوز درکی دقیق از معنای انتزاعی مرگ نداشته است. نمیدانسته که نمیتواند با سر کندهشدهی دختربچه حرف بزند. در واقع، این تجربه را به صورتی غیرانتزاعی (concrete) درک کرده است. در آثار او هم نوعی نمایش غیرانتزاعی و concrete از مرگ را میبینیم. برای نمایش مفهوم مرگ به صورت انتزاعی ممکن است از تصویر یک درخت خشکشده یا حتا منظرهای پاییزی استفاده کنید؛ اما انتخاب ویتکین این نیست. او به شکلی غیرانتزاعی مرگ را به نمایش میگذارد: از طریق نمایش تکهتکههای بدن.
عکسهای Face of a Woman ،Feast of Fools و Still Life with Mirror را ببینید، او با اجزای بدن همان کاری را در عکسهایش میکند که مثلاً با یک سیب یا گلدان میکند. اینجا من به این موضوع فکر میکنم که شاید مشاهدهی کنده شدن سر کودکی دیگر (decapitation)، او را با اضطرابی ابتداییتر رویارو کرده است و آن اضطراب از آسیبدیدگی جسمانی است. آیا در عکسهای ویتکین رویاروییاش را با اضطراب اختگی (castration anxiety) میبینیم؟ در آثاری دیگر از ویتکین شواهد روشنتری هم برای این برداشت داریم. آیا اندامهای تکهتکهشده برای احساس تسلط بر اضطراب اختگی است؟ آیا به همین دلیل است که سردرگمی جنسیتی، و گنگی و ابهام جنسی در عکسهایش از هرمافرودیتها و ترانسسکسوئلها یکی دیگر از موضوعات اصلی و تکرارشونده در آثار او است؟ آیا تکههای بدن در آثار او نقش پرسته (fetish) را دارند؟ اینها میتواند زاویهای دیگر برای درک این آثار باشد. میخواهم بگویم بیش از آن که در این عکسها با نمایش انتزاعی “مرگ” سروکار داشته باشیم، با “بدن مرده” سروکار داریم. بدن مرده یا دفورمه یا مبهم از نظر جنسی. آیا اینها متأثر از تجربهی او از مرگ به شکلی کاملاً وحشتناک و حادثهای است که اضطراب اختگی را هم در او برانگیخته است؟
پرسش: در پایان اگر توضیح دیگری برای تکمیل این مصاحبه دارید، بفرمایید.
پاسخ: نکتهای که در پایان صحبتمان مایلام به آن اشاره کنم جایگاه و اهمیت نقد آثار ادبی و هنری است. اصلاً چرا ما باید وقتمان را برای بررسی و تحلیل آثار ادبی و هنری بگذاریم؟ این جا اشارهای میکنم به نقل قولی که نورمن هالند (Norman Holland) از هوراس (Horace) میکند. نورمن هالند که از افراد سرشناس در نقد ادبی است، در مقالهای در پاسخ به این سؤال میگوید که هدف نقد ادبی در واقع همان هدفی است که ادبیات دارد و از “هنر شاعری” (Ars Poetica) اثر هوراس نقل میکند که هدف ادبیات را میتوان در دو چیز دانست: حظ بخشیدن و آموختن. او میگوید نقد ادبی هم قرار است در خدمت همین اهداف ادبیات باشد؛ یعنی کمک کند که اثر ادبی حظ بیشتری ببخشد و بیشتر بیاموزاند. یعنی نقد ادبی، که در اینجا میتوانیم آن را به نقد و تحلیل هنری هم بسط بدهیم، قرار است کمک کند تا تجربهی هنری و تجربهی ما از مشاهدهی اثر هنری حظ بیشتری به ما بدهد و از آن بیشتر بیاموزیم. در واقع، با نقد و تحلیل ادبی و هنری چشماندازی نو در برابر ما گشوده میشود که به ارتباط بهتر و عمیقتر ما با آن آثار کمک میکند. حالا این چشمانداز میتواند روانکاوانه باشد یا از رویکردهای دیگر. با این ترتیب، به اعتقاد من نقد آثار ادبی و هنری بخشی مهم از تجربهی هنری است که به خلق و درک آن معانی جدیدی میدهد. این را هم اضافه کنم که متأسفانه، آن طور که باید، نقد ادبی و هنری و از جمله نقد روانکاوانه در کشور ما جایگاه خود را در آموزش رشتههای مرتبط پیدا نکرده است. لازم است اشاره کنم به آثار دکتر محمد صنعتی که از سالها قبل در این زمینه کار کردهاند و میتوانم بگویم که نقد روانکاوانهی آثار ادبی و هنری را، به طور علمی و دقیق، ایشان وارد ادبیات و نوشتههای ما کردند. آثار دکتر صنعتی، که بخشی از آنها چند سال قیل در قالب چند کتاب منتشر شدند، منابع ارزشمندی هستند برای آشنایی با این مبحث و بهویژه کاربرد آن در آثار ادبی و هنری کشور خودمان. علاوه بر این آثاری که دکتر حسین پاینده بهویژه در زمینهی نقد و تحلیل روانکاوانهی ادبیات ترجمه یا تألیف کردهاند یا برخی از آثار دکتر سیروس شمیسا در این زمینه منابع دیگری هستند که خوشبختانه در دسترس علاقمندان قرار دارند. میخواهم بگویم گرچه هنوز این حوزه، بهویژه در زمینهی نقد روانکاوانهی عکس و عکاسی، نسبتاً بکر و دستنخورده باقی مانده، آثار ارزشمندی هم در این زمینه وجود دارد و باید به تأثیر افرادی که در این زمینه پیشگام بودهاند در توسعهی این حوزه توجه داشت. خوشبختانه این کارها مورد استقبال علاقمندان هم قرار گرفته است.
(این نوشته در شمارهی ۲۳ و ۲۴، تابستان و پاییز ۱۳۸۹، فصلنامهی عکاسی خلاق منتشر شده است)
خیلی خوب بود