بخش مشاوره

در این بخش شما می تونید سوالات خود را مطرح نمایید.

و جواب آن را از ما یا از دوستان خود دریافت نمایید.

موفق و موید باشید.
اگر می خواهید ما پاسخ آن را برای شما ارسال کنیم. پس:

لطفا نشانی رایانامه ( ایمیل ) خود را برای ارسال پاسخ از طرف ما درست وارد نمایید…

متن خود را به صورت پارسی بنویسید. سرعت خوانش پارسی ما از پینگلیشی خیلی بیشتر و بهتر است…

[contact-form] [contact-field label=”نام” type=”name” required=”true” /] [contact-field label=”رایانامه شما” type=”email” required=”true” /] [contact-field label=”وب نوشت شما” type=”url” /] [contact-field label=”متن پیام” type=”textarea” required=”true” /] [contact-field label=”همه قوانین را برای ارسال پیام رعایت نمودم!” type=”checkbox” /] [/contact-form]

‫318 دیدگاه ها

  1. سلام و خدا قوت
    29 سالمه و همسرم 32 اون خیلی لجبازو بد دهنو دعوایی و کم حرف هست 7 سال هست ازدواج کردیم و بخاطر ترسم که ممکن هر روز زندگیم بپاش بچه نداریم البته توافقی تو دعواها اون میگه بچه ای مثل تو نمیخوام و منهم همین و میگم .اون از من چیزای مسخره رو پنهون میکنه مثلا رفتن به خونه باباش.وقتی ازش صداقت می خوام میگه برو خونه بابات و بد دهنی و …..جدیدا هم به من نسبت دیوونگی میده رابطه جنسی ما گاهی هر 1ماه و گاهی هر هفته هست. میخواد که اصلا کاری باهاش نداشته باشم تا مستقل باشه.همه امکاناتی که به من داده رو داره از من میگیره و به جدایی راضی هست.اشپزی منو مسخره میکنه و میگه که هیچچی نیستم.البته من واسه ملاحظه کاری های خودم بهش اجازه دادم فریاد بزنه و…. اما خفه شدم که حالت وحشیانه به خودش نگیره
    اون دوست داشتن و( که حتتی روز عشق برام پیامی هم نمیده) با امکاناتی مثل ماشین و خرجی دادن و ….نشون می ده البته این برداشت من هست و دلخوشی من .اما با کوچکترین مسئله منو زیر پاش له میکنه با بد دهنی.من ازشخواسته بودم که با هم به خونه خانوادش بریم اگرم خودش میره به من بگه.حالات که لج کرده هر روز بدون من میره و منو نمی بره.من تو اشپزخونه باشم نمیادو همش با حرص حرف می زنه.خستم کرده قهرای طولانی میکنه و احساس میکنم دارم دیوونه میشم.اتخرین قهرش 1 ماه بود.و این عذاب اور هست من اعتماد به نفسم پایین اومده هر روز ضعیفتر میشم و از لحاظ روحی بدتر امما اون هر روز بهتر میشه و ارامشش بیشتر .و این و نمیفهمه که من قربونی این رابطم.ایا برای طلاق دیر نشده؟؟؟؟

  2. سلام ممنون از کمکتون ولی یه مشکل دیگه برای خودم درست کردم چون حال روحیم خوب نبود مجبور شدم به کمک جنس مخالف رو بیارم الان حدود2ماهه که با یه پسر 33 ساله که مجرده رابطه تلفنی دارم پسر خوبیه تا الان واقعا کمکم کرده و روحیه ام خیلی تغییر کرده چون خیلی مهربونه . ولی متاسفانه احساس میکنم دارم بهش علاقه مند میشم به خودش هم گفتم ولی تعجب کرد و باور ش هم شد که من بهش دروغ نمیگم چون ما از هم دوریم یعنی تو 2 شهر مختلف زندگی میکنیم و من فقط عکس اون رو دیدم و صداشو شنیدم به نظر شما فکر کردن به ازدواج در آینده با او با این تفاوت سنی کار درستیه ؟؟؟؟؟ و فکر میکنید امکان این ازدواج وجود داشته باشه در ضمن با توجه به خصوصیات اخلاقیم میتونم بگم که رابطه ام با پسرایی که از خودم حدود10سال بزرگترن خیلی بهتره . خودم هم 19 سالمه لطفا جوابم رو به ایمیلم بفرستید

  3. با سلام و خسته نباشید

    زنی 32 ساله هستم شاغل در بخش خصوصی- لیسانس زبان و 8 سال است که مدت 9 ماه است که از زایمانم می گذرد. از زمانی که زایمان کرده ام احساس بدبینی به همسرم زندگی ام رو مختل کرده. ما عاشقانه همدیگر رو دوست داریم ولی این احساس من تمام زندگی را آشفته کرده همسرم 34 ساله فوق لیسانس برق می باشد ولی آونقدر خودشو درگیر کار کرده که خیلی باهم نیستیم چند تا بازاریاب خانم حدود سن 22 الی 25 دارد که براش کار می کنند. اوایل به من نگفته بود ولی بعد از تماسهای مشکوک فهمیدم و خوش همه چیز را توضیح داد گوشی موبایلشو چک می کردم اس ام اس ها شو می دیدم که به آنها اس ام اس های عاشقانه نه ولی در حدی که نباید بده می ده دعواش کردم ولی گفت غرضی ندارد فقط اینطوری رابطشو باهاشون خوب می کنه که براش خوب کار کنند یکی دو بار باهاشون بیرون رفته بود که عکساشو دیدم بازم اعتراض و همون جوابها و اصلاً صفحه موبایلشو از وجود اونها محو کرد که من زیاد ناراحتی نکشم چون می دید که حساسم و مثل شمع آب میشم می دونم خیلی دوستم داره ولی هی شیطون مثل خوره میاد به جونم که اگه امروز تیپ می زنه برای اونهاست ولی کلاً آدم خوش تیپی هست دیگه کارهاشو به من نمی گه میگه تو از توش یه چیزی در میاری بهم گیر میدی قدرت درکت پایینه تمام حساب و کتابش دسته منه حساب مشترک داریم پول می خواد من از حساب بهش می دم حقوق می گیره میاد به من میده ولی نمی دونم چرا اینطوری شدم حتی اون خانمها منزل ما هم تماس می گیرند با من صحبت کوتاهی می کنن البته در سطح سلام و علیک بعد با همسرم کار دارند و با ایشان صحبت می کنند. از قصد جلوی من با اونها صحبت می کند که من زیاد حساس نشم. در ضمن چون حیا اجازه نمیده که رو در رو مسئله اصلی رو بگم اینطوری راحتترم از زمانی که دوره نقاهت من بعد از زایمان تمام شده تا به الان ما فقط 3 بار باهم نزدیکی داشتیم همسرم بهانه اش این است که چون در دوران بارداری این مورد برای من خطرناک بوده و به چیزی که می خواسته نرسیده در نتیجه الان بی انگیزه شده و دوست ندارد رابطه ای داشته باشد به خدا همه کار براش کردم باشگاه ورزشی میره گفتم برای روحیه اش خوبه و انگیزه اش به زندگی زیاد می شه از لحاظ خوراک هم با وجود شغل و بچه چیزی براش کم نمیزارم همه خوراکش پر انرژی ولی تأثیری نداره خیلی ناراحت این موضوعم می دونم همه چیز زندگی به رابطه زناشویی نیست ولی الان برای پیر شدن به این موضوع زود نیست نکنه فردا روزی خوشو جای دیگه خالی بکنه ( ارضا کنه ) خودش که می گه استرس و دلشوره کارهام خیلی در این موضوع دخیله . هی به خودم میگم نکنه با کسه دیگه هستش به من احتیاجی نداره که همخواب با من بشه. به خدا شب و روز ندارم 1 ساعتی که پیش هم هستیم بی قراری میکنم و همش باهاش بحث می کنم آخرش هم اون می دونه که خیلی حساسم و بلاخره کار دست خودم میدم میاد نازمو می کشه و بوسم می کنه تا ناراحت نباشمبرای مناسبتها کادوهای گران که من دوست دارم میخره هرچی می خوام برام میگیره ولی من میگم شاید میخواد غرغر منو نشنوه تورو خدا می بینید چقدر نمک نشناسم. خانوادم خلی احترامش می کنند ولی از اونجایی که 8 ساله مشکلاتمو بهشون نگفتم دوست ندارم چیزی بدونند باور کنید بارها به سرم زده که ول کنم برم اما کجا؟ خودمو بکشم پس بچم چی میشه؟ میدونم منو خیلی دوست داره ازش که می خوام رابطمون مثل قبل باشه میگه مثل قبل هست من زیاد حساسم ولی چون حجم کارهاش زیاد شده یکم کمتر به امور خونه میرسه. مدت 1 سال هست که سیگاری شدید شده قبلاً تفننی هفتهای 2 بار می کشید اما الان روزی 12 تا سیگار پک میزنه. می گه وقتی می خوام فکر کنم کمکم می کنه خودش هم می دنه که داره گناه می کنه هی می گه که تر ک می کنمش. ازتون میخوام راهنماییم کنید توروخدا من عاشقونه اونو دوست دارم شاید همین حالتم باعث شده که نتونم اونو با کسای دیگه ببینم در حالی که قبلاٌ اینطوری نبود و با خانمهای مختلفی کار می کرد و ارتباط داشت ولی حساس نبودم. نمی دونم چرا اینجوری شدم. میدونم مشکل از منه چی کار کنم دارم خودمواز بین می برم چشمام از گریه زیاد داره کم سو میشه . قلب درد گرفتم و سر دردهای هر روز کشته منو. تو زندگیم سختی زیاد کشیدم پس کی روی خوشی را میبینم. اگر سوالی براتون پیش اومد ازم بپرسید سعی کردم همه چیزو کامل بگم. در ضمن فرزندم پسر 9 ماه می باشد. خانمی ببخشید سرتون درد آوردم. متشکرم خسته نباشیدخدا قوت

  4. سلام بهار
    آنچه كه نوشتي كامله و نشون ميده كه خيلي همسرتو دوست داري براي همين به كارهاي كوچك اون هم توجه مي كني .از اينكه شما بهش اهميت ميدي و مواظبش هستي اون هم لذت مي بره / همه انسان ها مايل هستند به كسي عشق بورزند و شخصي هم به آن ها عشق بورزد .اين قسمت زندگي شما بقدري كامل و كافي هست كه همسرت سعي مي كنه با دادن هديه و اطمينان دادن به شما كه رابطه اي با ديگران نداره شما رو راضي نگه داره و به اين طريق عشق شو نشون بده .
    با اين حال اين يك نياز هست كه انسان ها بتونند هر آنچه كه به ذهنشون ميرسه به كسي بازگو كنند تا از شدت ناراحتي اون مطلب كاسته بشه و شما اگر مقدور هست مطلب را با يك شخص مورد اطمينان در ميان بگذار تا شما رو آگاه كنه كه خيلي رويدادهاي خوب در زندگي داري كه به اون ها توجه نمي كني .همه نياز دارند كه زندگي شون رو از ديد اشخاص ديگه هم ببينند چون خود فرد بقدري درگير تصورات و رويا هاي شب و روز خودش ميشه واقعيت زندگي رو نمي بينه . اگر هم كسي در دسترس نيست مشكلات رو بنويس بعد هم از بين ببر تا تخليه رواني انجام بشه و احساس بهتري نسبت به زندگي داشته باشي و انرژي كافي براي پيدا كردن راه حل بدست بياري /افرادي كه خسته هستند نمي توانند براحتي برنلمه ريزي كنند .
    در ضمن اگر بتوني محيطي تدارك ببيني كه در اون همسرت احساس آرامش كنه و بقول خودت منتظر غر زدن نباشه اون رو بيشتر به خودت نزديك مي كني در مورد رابطه فيزيكي بايد متذكر شد كه هيجان اولين و مهمترين فاكتور هست كه شما مي تونيد با تعليم ديدن و يا استفاده از كتاب هاي مختلف را ه هاي ايجاد هيجان رو تمرين كنيد .
    شما جديدا زايمان كرده ايد و امكان دارد دچار افسردگي پس از زايمان هم شده باشيد كه جاي نگراني نيست اگر مقداري تغيير محيطي مثبت ايجاد كنيد خود به خود برطرف خواهد شد .
    نگراني يكي از نشانه هاي علاقه و عشق است كه در اين مورد مي توني با همسرت صحبت كني و به او ياد آور شوي كه به علت علاقه وافر خود دچار شك و ترديد مي شوي و مايل نيستي آن دوستداشتني عزيز را با كسي تقسيم كني .
    عشق مثلثي است ازتعهد/صميميت/ و شور و شهوت شما از شور و شوق براي ايجاد رابطه استفاده نماييد تا مثلث را كامل كنيد زيرا رابطه فيزيكي شما كم است و اين مسئله مهمي است و نياز هر انسان سالم وبالغ.
    در مورد سيگار بيشتر توجه خودت را به اين مسئله بده كه چه موقع هايي بيشتر سيگار مي كشد سعي كن در ان مواقع تغيير محيطي ايجاد كني مثلا اگر با دوستان سيگار مي كشد طوري برنامه ريزي كن آن دوست را كمتر ملاقات كند و يا اگر در حضور افراد خانواده سيگار نمي كشد با افراد خانواده بيشتر معاشرت كن كه شرطي زدايي عليه سيگار انجام شود .و يا مسائل ديگر…………
    هر مسئله اي حل شدني است فقط همت و كوشش مي خواهد براي ايجاد آن ها اول انرژي رواني خودن را بالا ببر و براي احساس ارامش از مديتيشن كمك بگير .موفق باشي

  5. salam man dokhtare 23 sale hastam

    soale man dar bareye rabeteye jensi ghable ezdevaje !yeki az moshkelate emrooze javoonaye ma ravabete jensishoone! k khyli vaghta dochare moshkel mishand
    khahesh mikonam javabe mano ba jomalati az inqabil k dokhtara goharand va pesara be donbale bedast avardane in gohar ! kami elmitar va maghoolane tar be man pasokh bedid !!aslan az nazare tamame ravanshenasha rabeteye jensi ghable ezdevaj ghalat ast ! in ro ghabool mikonam ama soaale man ine k ba niyaze jensi k fetri ham hast chi kar bayad kar ? makhoosan vase kasaei k emkane ezdevaj kardan barashoon nist bayad yeki 2sal sabr konan ! too in modat che kar koonan ?
    pasokhe mano too sharayeti bedid k 2khtaro pesar hardo hamdigaro mikhan va monasebe ham hastan na in k yeki bekhad sare on yeki kolah bezare!!
    mamnoonam  

  6. با سلام واحترام.از منظر روان شناسی چرا ترک بعضی از عادتها به صورت دفعی با واکنش بدن همراه است در صورتی که اگر تدریجی باشد بدن واکنش کمتری نشان میدهد؟به طور مثال معتادی که هفته ای یکبار مصرف دارد برای 2 ماه ترک میکند و وقتی دوباره شروع میکند بدن مقدار مواد مصرفی بیشتری برای یک هفته طلب میکند.
    یا شخصی که میزان خوابش در روز 8 ساعت است .مدتی خوابش را کم کرده اما بعد بدن احساس خوابآلودگی بیشتری میکند؟و…
    می خواستم حتما لطف کنید و کتابهایی در این زمینه به من معرفی کنید تا مطالعه کنم.
    با تشکر

  7. با سلام.لطفا چند کتاب در زمینه ضمیر ناخودآگاه و در زمینه فیزیولوژی و فیزیولوژیک معرفی کنید؟

    1. سلام مريد
      در زمينه ناخود آگاه بهترين نتيجه از كتاب هاي فرويدحاصل مي شود .
      كتاب اصول روانكاوي باليني زيگموند فرويد ، ترجمه دكتر سعيد شجاع شفتي
      كتاب ماتم و ماليخوليا
      كتاب تحليل رويا
      و كتاب هاي روان كاوي ديگري كه به بررسي ناخود آگاه پرداخته مثل يونگ :
      كتاب انسان و سمبول هايش نوشته كارل گوستاو يونگ ترجمه دكتر سيد محمود سلطانيه
      كتاب مشكلات رواني انسان مدرن نوشته كارل گوستاو يونگ ترجمه محمود بهفروزي
      كتاب روح و زندگي كارل گوستاو يونگ ترجمه دكتر لطيف صديقاني
      كتاب هاي فيزيولوزي :
      كتاب فيزيولوژي اعصاب و غدد : جيمز كالات ترجمه دكتر هادي بحيرايي
      كتاب روان شناسي فيزيولوژيك تاليف جان پينل ترجمه مهرداد فيروز بخت
      كتاب پايه هاي روان شناسي فيزيولوژيك تاليف نيل ار ، كارلسون ترجمه مهرداد فيروز بخت
      موفق باشيد

  8. با سلام.لطفا در مورد ترک عادتهای غلط با کمترین ضربه به روان و بدن و در ضمن در زمینه شرطی شدن کتاب معرفی نمایید.
    با تشکر

    1. سلام مريد
      در مورد ترك عادتهاي غلط و شرطي شدن و ضد شرطي سازي استفاده آكادميك عبارت است از :
      نظامهاي روان درماني – تاليف : جيمز پروچسكا ، جان نوركراس ، ترجمه يحيي سيد محمدي
      كتاب مشاوره : نوشته ديويد گلدارد ، ترجمه سيمين حسينيان
      كتاب نظريه هاي مشاوره و روان درماني : نوشته : عبدالله شفيع آبادي و غلامرضا ناصري
      بخش هاي مربوط به رفتار درماني را مطالعه كن .
      در صورت استفاده شخصي از كتاب( چه كسي پنير مرا جا به جا كرد ) نتيجه خوبي در بر خواهد داشت .موفق باشيد

    1. سلام مريد
      كتاب آسيب شناسي رواني :ديويدسون ،نيل و كرينگ مترجم، دكتر مهدي دهستاني
      كتاب آسيب شناسي رواني : ديويد ال ، روزنهان ،مارتين ا پي ، سليگمن ، مترجم يحيي سيد محمدي
      كتاب آسيب شناسي رواني : هالجين ، سوزان كراس ، مترجم يحيس سيد محمدي
      موفق باشيد

  9. سلام و خسته نباشيد:
    من پريناز از شهر زنجان 22 سال سن دارم
    من يك حالت خاصي چند سالي هست كه با خودم به همراه دارم.
    حالت هاي من از اين قرار است كه احساس مي كنم چندي بيشتر شده است.
    1 : اساس تنفر از ديگران
    2 : ناراحتي زود به هنگام
    3 : دوست دارم همش بخوابم
    4 : دوست دارم گريه كنم و مي كنم
    5 : احساس ناراحتي و بي حوصلگي
    خواهش مي كنم به بنده در اين رابطه كمك كنيد با تشكر

  10. سلام: من به دنبال آثار استاد کابوک هستم. از دوتان کسی میتونی این کتاب ها رو برام ایمیل کنه؟

  11. دوست پسرم تو قلبش غده داره.داره میمیره ومن هم دارم میمیرم.چیکار کنم؟من یه دانش اموزم دیگه نمیتونم درسمو بخونم.همش گریه میخوام خودمو بکشم تا باهم بمیریم

    یک فراکاو:
    سلام وفای عزیز:
    لطفا درباره سن خودتان و مدت آشنایی و اطلاعات تکمیلی بیشتری در رابطه با این آشنایی برای من بفرست…

  12. سلام
    19سالمه.من اول بگم خانواده من خیلی مذهبی هستن و من از بچگی کلاس 4دبستان معلممون رو خیلی دوستداشتم اومدم دبیرستا ن و یه عشق 4ساله به معلم ریاضیم داشتم و باعث شد توی ریاضی خیلی پیشرفت کنم و رشتم بشه .الان دارم روانشناسی میخونم در کشوردیگه ای سال اولم و این عشق به یه دختر ایرانی که 11سال از من بزرگتره انتقال پیدا کرده طوری که رشته روانشناسی رو هم به خاطر اینکه اونو دوست دارم دوستش دارم.تا به حال رابطه جنسی نداشتم و دربارش با کسی هم صحبت نکردم ولی خیلی دوست دارم با این دختر داشته باشم .لازم به ذکره که شخصیت وابسته دارم و این دختر رو تنها پناهم اینجا میدونستم.در بقیه موارد به دو جنس گرایش دوست شدن دارم و به جنس مخالف گرایش سکس.
    دارم از این رابطه جدا میشم ولی خیلی میترسم ….تحت فشار روحی زیادی هستم……دیگه به درس هم گرایشی ندارم……میترسم همجنس گرا باشم.به همین خاطر دارم به طرز دیوانه واری دوست پسر پیدا میکنم و سرم رو باهاشون گرم میکنم تا به این چیزا فکر نکنم …..کمک میخوام

  13. سلام من امسال بعد از دومین باری که کنکور دادم قبول شدم و دارم دانشگاه می رم اما چه قبل رفتنم به دانشگاه و چه بعدش از مشکلات زیادی رنج می بردم که الن هم این مشکلات من رو ازار میده و واقعا در رفعش عاجز شدم .من در خانواده ای هستم که همه ما ادم های خجالتی هستیم و این موضوع باعث شده به تدریج من احساس کمبود شدید بکنم .پدر و مادر من هردو تحصیل کرده اند و هر دو مذهبی و بسیار سخت گیر مخصوصا پدرم در مسایل اجتماعی خیلی از بچگی به ما فشار می اوورد و به خاطر هر موضوع کوچکی ما رو تنبیه و سرزنش میکرد و روابط خانوادگی ما خیلی محدود بود حالا که به سنس رسیدم که باید فعالیت های اجتماعی داشته باشم دچار مشکلم من وقتی تو یه جمع قرار می گیرم حس میکنم همه از من بدشون میاد و حس میکنم برای این که در جمع مقبولیت داشته باشم باید باج بدم مثلا همش باید از دیگران تعریف کنم یا مثلا اگر کسی به من بی محلی کنه من احساس گناه می کنم و تا چند روز دیوانه وار به اون فرد فکر می کنم که چه اشتباهی از جانب من باعث بی محلی اون شده.من دست به هر کاری می زنم پشیمون می شم و تا مدت ها خودم رو سرزنش می کنم حتی در ارتباطم هر حرف و رفتارم تا مدت ها من رو مشغول می کنه .من از نظر ظاهری هیچ چیزی کم ندارم اما اصلا از خودم رضایت ندارم خودم رو دوست ندارم من نمی تونم به ه هیچ چیز علاقه مند باشم نظرم مدام عوض می شه و از انتقاد به شدت می ترسم در مورد ادامه راه تحصیلم شک دارم چه رشته ای بخونم مدام فکر می کنم باید از موقعیتم فرار کنم مثلا مدتی به موسیقی علاقه داشتم اما چون خانوادم راضی نبودن از فکرش بیرون اومدم به علوم انسانی هم علاقه داشتم اما اون رو هم فراموش کردم والدینم به علایق من اصلا و ابدا اهمیتی نمیدن و ما خانواده ای هستیم با روابط بسیار سرد من اصلا احساس رضایت و شادی ندارم.من ادم ساده ای هستم و خیلی راحت همه این موضوع رو متوجه میشن من اصلا قادر نیستم دیگران رو به سمت خودم جذب کنم وعدم تمایلشون در ارتباط با خودم رو به راحتی متوجه میشم .من تو دانشگاه اصلا نمی تونم روابط خوبی با پسر ها داشته باشم و این روابط بد بیش از همه چیز من رو از دانشگاه زده کرده اخه خانواده من از این روابط به شدت من رو می ترسونن و من کوچکترین حرکت خودم رو با پسر ها خطا می دونم برای همین اصلا با اونها ارتباطی ندارم .مدام احساس می کنم رفتارم زیر نظر و از همه بد تر اینکه مدام فکر می کنم همه دارن در مورد من بد فکر میکنن.احساس کمبود شدید من رو خیلی ازار میده .من همش دوست دارم فعالیت غیر درسی انجام بدم مثلا کتاب ها یاجتماعی بخونم و مدام در اینترنت مشغول همین کارم در ضمن جدیدا سه ماهه که دچار یه رفتار و عادت بد در زندگیم شدم که بسیااز این عمر شرمندهام و خودم رو سرزنش میکنم ولی برای ترکش هیچ ارادا ای ندارم و بعد از این کار گریه میکنم و خودم رو خیلی سرزنش میکنم ولی اگر برای حل همه مشکلاتم وقت پاسخ گویی نداشتید کتاب هم معرفی کنید می خوانم من جدا نمی دونم چه کار کنم گاهی دوست دارم هرگز پیش پدر و مادرم نبودم و می رفتم مدتی بدون انها زندگی می کردم ..لطفا من رو راهنمایی کنید…

  14. سلام و دعای خیر دارم برای شما
    من یک سئوال دارم که اگه جوابش رو بدونید و بدید که خیلی عالیه و اگرم نه یک روانشناس زبده رو توی زمینه سکس معرفی کنید که خدمتشون برسیم
    من ۳ ساله که ازدواج کردم. شوهرم تمایلات جنسیش زیاده و من ابتدا خیلی سرد بودم و الان خود شوهرم هم اعتراف میکنه که نرمال و خوبم.
    شوهرم و من قبل از ازدواج هیچ تجربه جنسی نداشتیم و شوهرم دورن تجرد خودش خود ارضایی (گاهاً) داشته. اما مسئله ناراحت کننده برای من اینه که شوهرم خیلی فیلم های پورنو می بینه و از وقتی فهمیده من خوشم نمیاد یواشکی می بینه. تاحالا دوبار سر این موضوع دعوا کردیم. توی آخرین بارش می گفت اکثر آقایون این فیلم ها رو می بینن و من اگه این فیلم ها رو نبینم نصف لذت جنسی رو هم نمی برم. من فکر می کنم شوهرم به این فیلم ها معتاده و اون حاضر به پذیرش این مسئله نیست. سئوال من اینه که دیدن این فیلم ها اشکال داره یا خیر و اگر داره،
    خواهش می کنم به صورت مستدل جواب من رو بدید چون شوهرم نوشته های عادی دال بر مذمت دیدن فیلم پورنو را نوشته های افراد عادی و غیر متخصص می دونه و اگر هم روانپزشک حاذقی را می شناسید که می تونه کمکم کنه را معرفی کنید.

    یک فراکاو:
    حنای عزیز
    ما در روانشناسی اختلالی به نام پورنوگرافی داریم و شخص از دیدن تصاویر و فیلم های سکسی لذت می برد و بی شک در زمان سک/.س با همسرش نیز این تصاویر در ذهن او شکل می گیرد و به جای اینکه به شریک جنسی خویش فکر کند در اون لحظه بیشتر تفکرش در رابطه با شخصیت ها و حرکت های است که در فیلم ها دیده است.
    شما می توانید با مراجعه به سایت زیر که دکتر شیرمحمدی آن را تاسیس کرده اند اطلاعات زیادی در این باره داشته باشید و هم چنین در صورت لزوم با ایشان جلسه روانشناختی داشته باشید.
    سایت نوین – جنسی
    http://novin-jensi.ir/

  15. سلام و خسته نباشید! من 26 ساله ام و 6 ماه با شوهر 32 ساله ام ازدواج کردم ! 2سال قبلش باهم دوست بودیم! شوهرم آدم حساسیه و مغرور! ! با اینکه آدم تحصیلکرده ای و از موقعیت اجتماعی خوبی برخورداره ولی تو ارتباطات اجتماعی با اینکه خیلی محترمانه رفتار میکنه ! اغلب دچار سوع تعبیر میشه و زود از کوره در میره ! و این در مورد من که همسرشم خیلی بیشتره! مسئله من اینکه بیشتر وقتایی که با من دعواش میشه قرص آرام بخش میخوره مثل دیازپام 10( خودش میگه وقتی تو با من دعوا میکنی این قرص هارو میخورم) منم حرفشو قبول دارم، 3 ماه پیش یه شب بعد از دعوا یه دونه دیازپام 10 خورد ( قول داده بود نخوره و مشکلشو با من و یا کسی دیگه طور دیگه حل کنه) دو سه روز پیش بخاطر عصبانیت و برخورد بدش برای اولین بار باهاش قهر کردم وبهش بی توجه شدم ! این آدم مغروز به جای معذرت خواهی و حل مسئله بهم لج کردو اونم حرف نزد،و در عرض 3 روز 30 تا دیازپام 10 خورده بود! بعد سه روزم خودش اومد باهام آشتی کرد! ترس من از اینه که بخواد به این قرص خوردنا ش ادامه بده و بهش اعتیاد پیدا کنه!هرچند بعد ار آشتی خواست قرصاشو دور بریزم و بهم قول داد دیگه نخوره ! ولی دیگه حرفشو باور ندارم! شما بفرمائید من باید چه کار کنم؟

  16. با سلام خدمت مدیر محترم وب لاگ .
    من یه دوست دختر دارم که 2 ساله با همیم ، مشکلات فراوانی داریم و به ازدواج فکر میکنیم ولی با این مشکلات فکری احمقانه و علاقه ما باغث عدم جدایی شده با تمام مشکلات و تصمیم به حل مشکلات گرفته ایم خواهش دارم به ایمیل من پاسخ بفرستید تا مشکلات را با شما در میان بگذارم .

  17. سلام . با تشکر از سایت خوب شما . امیدورم منو هر چه سریع تر راهنمایی کنید.
    من دختری هستم 22 ساله . اخیرا با پسری 26 ساله آشنا شدم که قصد ازدواج دارد . او خواستگار من است و قصد ازدواج با من را دارد . از لحاظ خانوادگی ، تحصیلی ، ظاهر ، دین ، درآمد خانواده ها و… کاملا با هم مشابه هستیم و اصلا مشکلی نداریم . این پسر از نظر اخلاقی هم فوق العاده مهربان و اهل گفتگو و صحبت است . ولی 1 مساله در این بین وجود دارد که ذهن مرا خیلی درگیر کرده .
    این آقا پسر خیلی به ارتباط های من با دیگران حساس است . مثلا اگر در دانشگاه مرد میان سالی ( که من از ترم اول اورا میشناسم و جای پدرم را دارد ) حدود 50 یا 40 ساله بخواهد به من لطف کند و در ساعتی که هوا تاریک شده و دیگر وسیله نقلیه ای برای خروج من از دانشگاه وجود ندارد مرا به همراه دیگر دوستانم به مرکز شهر برساند . خلاصه اگر این شخص قصد لطفی به من را داشته باشد و من این کار را بکنم خواستگارم فوق العاده عصبانی و ناراحت میشود و حتی از کوره در میرود . من با ر ها راجع به این مساله با او صحبت کرده ام . او میداند که کارش و رفتارش غیر منطقی است و میداند که بیش از حد روی من حساس است ولی نمیخواهد رفتار خود را اصلاح کند و در جواب به من میگوید : تو میخواهی مرا به زور تغییر دهی
    لازم به ذکر است که او خود ارتباط های کاری و تحصیلی زیادی با دختران و خانم ها دارد که من اصلا به آنها حساس نیستم . اما اگر من بخواهم در جایی کار کنم که صاحب کارم مرد باشد وی توان قبول آن را ندارد .
    نمیدانم چه کار کنم ؟ کاملا گیج شده ام گاهی میگوییم نکند من زیاد خواهم و رفتار او درست است ؟؟ نمیدانم باید با او چه رفتاری داشته باشم . و آیا درخواست من از وی مبنی بر تغییر رفتارش خواسته نا به جایی است ؟ ایا اصلا رفار این فرد تغییر میکند ؟
    پی نوشت : به خاطر رفت و آمد های بسیار دید و بازدید ها ، من از نظر احساسی خیلی به وی وابسته شده ام و توان ترک او را ندارم .

  18. سلام خسته نباشید
    حتما تا حالا تریکوتیلومانیا به گوشتون خورده من به این بیماری مبتلا هستم و ساعت خاصی این حس بهم دست میده اونم شب موقع خواب خواستم کمک کنید دیگه اون وقت خاص دیگه موهامو نکنم

  19. لطفا پاسخهای دوستان روغیر از زدن ایمیل همینجا هم بذارین مخصوصا پاسخ اقای امید رو مشتاقم بدونم…باتشکر

  20. salam kheyli khoshhalam ke mitonam harfamo begam va pasokhi az shoma begiram man az 5 salegi asheghe pesari az famil bodamo hamishe fek mikardam beyne zamino asemonam ta in ke behesh goftamo on khast ke baham dost bashim ama bad az ye sal raft eshghe man be on bedone dide jensi bod ama bade 2sal bargasht ba inke midonestam ba dokhtaraye dg bode bazam ghabolesh kardam bad az chan bar ghahraye kotah fahmidam dide jensi dare emtena kardam goft tarkam mikone manam ghabol kardam ama na rabeteye nazdik faghat harf mizad baham hamin ama bade 2 sal raft mani ke divonevar asheghesh bodam mondamo khabaraie ke az on be gosham mirese nemidonam chikar konam? komakam konid?khahesh mikonam?

  21. سلام
    من با خانواده همسرم خیلی مشکل دارم ادمهای دوغ گویی هستند ومدام به فکرسوء استفاده از همسر من هستند اصلا احترام مرا نگه نمی دارند اما همسرم مرا مجبور می کند به خواهرانش در جواب فش و بی ادبی احترام بگذارم پدر شوهرم وقتی من در حال صحبت کردنم پشت سرمن میایستد و شکلک در میاورد احساس میکنم اصلا انها تعادل روانی ندارند شوهرم هم فوق العاده پرخاشگر و تند مزاج است یک کودک 3 ساله دارم خواهر شوهرم هم همین طور خانواده همسرم در رفتار با بچه من و خواهرشوهرم بسیار فرق می گذارند و با محبت و کلمات زیبا با وی حرف می زنند اما تا بچه من برای بازی می رود کنار پدر شوهرم او سرش را می گذارد بین دوزانوی خود و محکم با دست خود به پشت بچه میزند و این کار را ادامه می دهد تا من بچه را بگیرم یا از شدت فشارصورتش قرمز شود و حالت تهو به او دست دهد اگر برای چند لحظه اورا ترک کنم دست اورا می گیرند و پرت میکنند توی جا کفشی وقتی به همسرم می گویم باور نمی کند و جنجال به پا می کند لطفا به من کمک کنید

  22. salam. khahesh mikonam jame va kamel j bedin
    chan mahe ba aghayi ashna shodam ke chand roz pis fahmidam motahel hastan
    rabeteye ma kheili khob bod va asheghe ham dige im
    va inam begam ke chand bari ala raghme nakhastane man va saye ishon va bahsayi ke kardim, sex dashtim.
    bar khastam joda shim vali har bar mane shod
    dar zemn ezdevajesh ye jorayi ejbai bode yani entekhabe khodesh nabode va dosteshon nadare va mige montazere bahanast ta talagh bede
    2 bar khastam joda shim, be khatere azab vejdan va ehsase kochikiyi ke dashtam, vali har bar mane shod
    man vaghean dostesh daram va age mojarad bashe hazeram bahashon ezdevaj konam ishon ham hamintor
    man 21 sale hastam va ishon 28 sale
    mamnoon

    یک فراکاو:
    سلام سحر عزیز
    بسیار متاثر هستم از این که مورد سو استفاده قرار گرفته اید و هر لحطه که این رابطه را به پایان برسانید مسلما به نفع شما است. بهتر است رابطه ای که در آن مورد سو استفاده و اون هم از نوع جنسی قرار گرفته اید به پایان برسانید.

  23. من دیگاه ندارم.ی سوال داشتم مدتی هست که من احساس میکنم الزایمر گرفتم و فک میکنم سطح هوشم پایین اومده با اینکه 22سالمه به نظر شما واسه اینکه بدونم مشکلم چطور حل میشه کجا باید برم.

    یک فراکاو:

    اگه چند تا تست ساده روانشناسی انجام بدهید، مشکل حل می شود.

  24. سلام من دختری 21 ساله هستم که 1 ساله پیش با مردی 28 ساله ازدواج کردم در 16 سالگی باهاش اشنا شدم و قبل از ازدواج باهاش رابطه داشتم که البته پشیمون نیستم اون همسر خوبی البته دوست پسر بهتری بود اما 2 تا مشکله بزرگ داره که اولیشو فکنم همه ایرانی ها دارند (مشکله ج ن س ی) که منم دارم و فکر میکنم باید با 1 متخصص مشورت کنم اما کس رو نمیشناسم لطفا راهنماییم کنید اما دومی
    که واقعا آزار دهندهندست خانوادشه اونا آدمای بدی نیستند اما آدمای بی نزاکتی هستند با دست غذا میخورند و با دهن باز همه چیز رو هرت میکشند در اتاق رو بی اجازه باز میکنند وتوقع دارند ما همه تعطیلات رو با اونا بتشیم و …
    و از همه بد تر اون یه برادر معلول(ذهنی و جسمی) داره که واقعا تربیت نشده من ازش متنفرم اون خیلی کثیفه و عصاب خورد کن اگه بخوام بدی هاشو بگمهرگز تموم نمیشه و هیچ کس از عضای اون خانواده بی نزاکت نمی فهمه که جای اون تو جمع نیستهون با ما حتی سره غذا می یاد و مثله حیوون غذا می خوره خیلی وقتا که منم و همسرم بیرون میرین میریم اونم با ما میفرستن ازار دهندست
    ما وقت کمی رو با هم هستیم که با وجود اون هدر میره

    وقتی با همسرم صحبت می کنم میگه خوب چی کار کنم بدم ناراحت می شه اون بنده خدا هم در مونده همسرم دانشجو و متوجه مشکلات خانوادش هست اما منم نمیدونم چه میشه کرد خدا کنه که شما بدونی
    از خودم خجالت میکشم که به اون معلول حقه زندگی نمیدم اما اون زندگی منو جهنم کرده افکاره ازار دهنده راجه به اون رهام نمیکنه هر لحظه تو ذهنم با اون دوا می کنم میزنمش دارم دیوونه میشم این افکارخیلی آزار دهندست لطفا کمکم کنید.

    یک فراکاو:
    پاسخ شما به رایانامه تان ارسال شد

  25. سلام مدیر محترم
    من فرد 21 ساله هستم.از حدودا 20 سالگی افتادم توی چالش های بدشانسی وبی زار از اطرافیان(دوست فامیل….)من کم کم از فامیل هام بیزار شدم اونها هم تقصیر داشتند ولی من دیگه رفت و امدی نداشتم.این از فامیل
    دوستام رو به خاطر کمک به پدر از دست دادم.احساس می کنم همه چیز غمگین و سیاهه نه به خاطر از دست دادن فامیل و دوستام.به خاطر حسی که توی دلمه
    من واقعا گیجم.من توی همه رابطه هام حرف اول رو میزدم وافراد زیادی دورم بودن.ولی الان واقعا تنها هستم واز این حسم بیزارم.من واقعا می تونم با جنس مخالف رابطه بزنم.همونطوری که در گذشته از این کار لذت می برم الان لذت نمی برم ویا رابطه ایجاد نمی کنم یا اگر رابطه ایجاد شد زود از هم جدا میشیم.
    تنهای واسم شده همه چیز ازاین حس بیزارم ولی کاری از من بر نمیاد.
    خواهشا شعار ندید واقعا یه راه حل جلوی من بزارید.
    ممنونم

  26. سلام.
    من يه دختر 20 ساله هستم.دانشجو.با موقعيت خوب از همه لحاظ.فقط يه چيزي هست كه از نطر من مشكل محسوب ميشه.من خواهر برادراي زيادي دارم.مسلما با اين موقعيت پدر و مادرم سنشون بالاست.از نظر طرز فكري هم با من فرق مي كنن.و اون قدري كه بايد،وقت رسيدگي به من رو نداشتن.من هميشه فكر مي كردم با اين شرايط خانوادگي،خدا خيلي منو دوس داشته كه مشكلي پيدا نكردم.
    اما:
    مدتهاست كه ديگه مثل قبل احساس خوشبختي نميكنم.اگه كسي ازم بپرسه دوس دارم كجا باشم و كجا بهم خوش ميگذره،هيچ جوابي ندارم بدم.
    من آدم منطقي هستم.وقتي به خودم نگاه ميكنم ميبينم انگار كمبود محبت دارم كه البته بخاطر مغرور بودنم ديگرون متجهش نميشن.
    مثلا علاقه ي شديدي به چندتا از معلمام پيدا كردم. البته يكي پس از ديگري..هيچوقت به خودشون اينو نگفتم.تو خودم ريختم و دلم واسشون تنگ شد و گريه كردم و … .جالب اينكه همه ي اون معلما خانم بودن.
    خيلي چيزاي ديگه واسه گفتن هست اما اينا مهمايي بودن كه ميشد امكان قضائت رو به شما بده

    یک فراکاو:

    سلام سارا

    افسردگی از نوشته های شما پیدا است و حس تنهایی در شما با توجه به سن و دوره زندگی تان و هم چنین خانواده وجود دارد برای درمان شناختی بهتر است نزد یک روانشناس حاذق بروید. دوستان تازه ای پیدا کنید، تعامل بیشتری با اطرافیان و اجتماع داشته باشید و از حالت رکود در بیایید.

  27. با سلام خدمت شما فقط خواهش میکنم کمکم کنید من زنی هستم 25 ساله که دارای فرزند 6 ساله هستم در سن 17 سالکی به زور پدر ومادرم ازدواج کردم شوهرم آدم خوبیه ولی من اصلا دوسش نداشتم به قول ایرانیا منتظر بعد عشق بعد ازدواج بودم دوره نامزدی با اسرار البته با زور شوهرم باهاش نزدیکی کردم که احساس تنفرم بهش بیشتر کرد ولی باز زندگی کردم در سن 19 سالگی صاحب فرزند پسر شدم که خیلی دوسش دارم در سن 23 سالگی از دانشگاه قبول شدم چون شوهرم تحصیل کرده بود دوس داش منم به تحصیلاتم ادامه بدم الان ترم 6 هستم اینم بگم شوهرم 36 ساله وخیلیم منو دوس داره در این مدت یه پسر که هم قیافش خوب بود وهم تیپش افتاد دنبال من درست 1سال که من نمیخواستم بهش جواب بدم تا اینکه یه روز تو یه کوچه سر راهمو گرفت افتاد به پام انقد گریه کرد وگفت من نمیخوام مزاحمتون بشم فقط میخوام یه بار بهم زنگ بزنی باهات کار دارم اینطوری تو خیابون نمیشه بهتون بگم منم شمارشو گرفتم بهش زنگ زدم کاش نمیگرفتم کاش زنگ نمیزدم تلفنی بهم گفت که من از شما خیلی خوشم اومده در واقع عاشقتون شدم من بهش کفتم که متاهلم بچه دارم بهم گفت همشو میدونم تو این1سال همه چی پرس وجو کردم که 8 و9 سال ازدواج کردی و… همه چی رو گفت من مخالفت کردم با اینکه شوهرمو دوس نداشتم ولی نمیخواستم بش خیانت کنم بهم اسرار کرد که اگه تو نباشی من خودمو میکشم 1هفته گوشیموخاموش کردم ولی باز دس بردار نبود هر موقع تو خیابون میدیدمش میومد سر راهمو میگرفت وفقط گریه میکرد واسرار میکرد تا اینکه من قبول کردم باش دوستی کنم درسته من داشتم بهش شوهرم خیانت مبکردم ولی هیچ رابطه ی سکس باهاش نداشتم من 2 ماه با این پسر دوس بودم احساس میکردم دارم عاشقش میشدم یا شایدم شده بودم البته این پسره بهم گفت یه نامزد داشته که بعد دیدن من بهم زده از شنیدن ابن حرفش ناراحت شدم نامزدیشو به خاطر من بهم زده بعدش خیلی کنجکاو شدم که نامزدشو ببینم بدون اینکه پسره بفهمه ابا نامزدش قرار گذاشتم ازش در مورد پسره پرسیدم گفت ما نامزدیمون بهم نخورده من خیلیم دوسش دارم فقط یه مدتی فهمیدم بهم خیانت میکنه منم 2و3 روزه باهاش قهرم ولی هر روز دم درمون اسرار میکنه که برگردم منم اینو اومدم با پسره در جریان گذاشتم دیونه شد که چرا منو به اون فروختی واز این جور چیزا… منم بهش گفتم از زندگیت میرم بیرون از اولم مخالف بودم با این دوستی هم تو به نامزدت خیانت نمیکنی هم من به شوهرم الان 3 هفته است که از هم جداشدیم نه اون به من زنگی زده نه من به اون ولی کار هر روز من شده فکر کردن به اون دارم دیوونه میشم شوهرم وقتی که از خونه میره بیرون فقط میشینم گریه میکنم و به اون فک مبکنم احساس میکنم نمیتونم فراموشش کنم وقتی اینجوری میشم فقط شوهرمو نفرین میکنم که چرا منو فرستاد دانشگاه البته اینو بگم از بچه های دانشگاه نبود ولی خیلی احساس تنهایی میکنم یه مشکلی که نمیتونستم به کسی بگم دارم خفه میشم تروخدا کمکم کنید خیلی افسرده شدم تا حدی افسرده شدم که شوهرم به حرف اومده پسرم از دستم دلگیره میگه تا وقتی که گریه کنی منم هیچی نمیخورم تروخدا کمکم کنید چیکا کنم که فراموشش کنم اینم بگم 2و3 بارم تو خیابون دیدمش دوباره اومده دنبالم ولی بهش اعتنا نکردم ممنون میشم اگه کمکم کنید

    یک فراکاو:

    سلام سحر عزیز
    از این که خیلی دیر پاسخ شما را دادم خیلی پوزش می خواهم ، چند هفته ای است که به شدت سرم شلوغ بود.
    من به صورت یقین می توانم بگویم که این پسر اختلال شخصیت دارد و تنها می خواسته از شما سو استفاده بکند که اگر غیر این بود باید رابطه قبلی نیز با شروع رابطه شما از بین می رفت. احساس سرخوردگی و افسردگی در این موارد امری طبیعی است و مهمترین عامل درمان و تصمیم گیری در جهت جبران گذشته است.
    رابطه شما مرحله به مرحله پیش رفته است تنها می خواسته یه بار با شما تلفنی صحبت کنه بعد به چند بار و بعد از اون هم حتما به دیدار و … منجر می شده است. پس بسیار خوشحال کننده است که شما در دام وی گرفتار نشده اید و این رابطه عمیق نبوده است.
    خوب بعد از پایان این رابطه شما دچار خلا عاطفی شده اید و گریه و احساس تنهایی تان نیز از این مورد نشات می گیرد پس بهتر است گذشته را فراموش کنید و حال و آینده خوبی برای خودتان ، همسرتان و به خصوص فرزندتان عزیزتان که ثمره عشق و اطمینان همسرتان به شما است را فراهم کنید. ساعاتی که در خانه بیکار هستید ، پر کنید ف به ورزش بروید ، با بهترین دوستان یا خانواده تان به پارک بروید و ساعات تنهایی خویش را از بین ببرید تا با گذشته زمان از دل برود هر آن چه که از دیده رود.
    شما خودتان سبب شدید که دیگران این احساس را داشته باشند که می توانند از شما سو استفاده کنند چون همه زندگی خود را برای دیگران شرح داده اید و از احساس تان نسبت به همسرتان به دیگران گفته اید و راهی برای نفوذ در زندگی تان پدید آوردیه اید. بهتر است از خوبی ها و نیکی ها همسرتان یادداشت های بنویسید و همیشه آنها را در ذهن داشته باشید تا بار دیگر گرفتار
    این گونه روابط نشوید.

  28. سلام
    من مدتها پیش برای شما سوالم رو فرستادم و کفتم که علیرغم هوش خوب و نمرات موفق و وجهه اجتماعی عالی اما از زمان کنکور تا به حال هیچ علاقه ای به مطالعه ندارم و اصلاً علت عدم موفقیت من در کنکور هم همین بود و الان حدود 7 ساله که با این مشکل درگیرم و البته روز به روز هم در مطالعه حتی کتب متفرقه هم بی حوصله تر میشم.به هر حال هنور جوابی از شما نداشتم لطفاً من رو راهنمایی کنید.

    با تشکر

    یک فراکاو:
    فرزانه عزیز به طور حتم مشکلاتی بوده که شما دچار افسردگی شده اید و باعث اختلال در کارکرد روزانه شما شده است. بهتر بود خیلی بیشتر از این نزد روانشناس می رفتید.

  29. salam agha chera kasi javab ma ro nadad
    modir aziz sait lotf kon rahnamaiee kon vaghean dost daram bebinam che marghame

    یک فراکاو:

    چاووشی عزیز
    آنچه به عنوان بحران هویت و شناخت فرد از خویش مطرح است در حرف های شما پیدا، احساس سرخوردگی و هم چنین افسردگی نیز وجود دارد . بهتر است برای شروع درمان و به پایان رساندن این دوره بهتر است نزد یک روانشناس بروید

  30. مجددا سلام
    در جواب من فرموده بودين به يك روانشناس مراجعه كنم.متاسفانه من شهرستان زندگي ميكنم و امكانش رو ندارم
    ضمن اينكه دوست ندارم خانوادم متجه مشكلم بشن

    یک فراکاو:
    سارا عزیز
    آیا به خاطر مشکل و بیماری جسمانی نباید پیش پزشک رفت؟ خوب در روان شما این بخش عظیم زندگی تان نیز اختلال ایجاد می شود. پس مراجعه و آگاهی خانواده موردی نیست.
    اگر کلینیک فرهنگیان یا دانشگاه در شهر شما است به مراکز مشاوره آنان مراجعه نمایید…

  31. من اگه از روی احساس تصمیم میگرفتم باید یک کلام میموندمو میگفتم یا حسن یا هیچکس وبا همه چی میجنگیدم…
    اما آیا این منطق نیست که بهم میگه به نظر خانوادم احترام بزارمو وخوب فک کنم؟!!!
    آیا منطق خانوادم اینه که 2خانواده کاملا شبیه به هم یکی خوبه ویکی بد…یعنی خانواده حسن وخانواده زن داداشم کاملا یکسانن از لحاظ فرهنگ ومذهب وعقیده…حالا از اون خانواده دختر میگیرن اینجا چون اون پسر با من چندبار حرف زده بده؟!!!!
    آیا منطق شما میگه کسی که الان سالمه ومیگن قراره چندساله دیگه بمیره حق زندگی نداره در حالی که خداوند همه مخلوقاتشو به یک چشم میبینه واین حرف یعنی کفر وبی وجدانی وخودخواهی؟!!!
    آیا یک عمر دختری به دلخواه پدر بودن ارزش اینو نداره که حالا تو انتخابم سهیم باشم؟!!!!
    یک عمر با وجود تنفر از چادر بخاطر پدر چادر گذاشتم، هرکاری خواست کردمو اون جور که خواست رفتار کردم…اینم منطقی بود که اینطور زندگی کنم وحالا که میخوام تصمیم بگیرم هم حرف نزنمو هرکی رو اون خواست انتخاب کنم ویک عمر برای اون زندگی کنم؟!!!!
    مگه خداوند با اون همه عظمت وحق خالق بودن ما بهمون اجبار کرد که چطور زندگی کنیم که حالا پدرم داره به من اجبار میکنه؟!!!!
    مگه هزاران بار تو تلوزیون وجاهای مختلف مثل ماه عسل ندیدید که با سرطانی وام اسیا ازدواج کردن که چندماهم چندماه باشه اما زندگی باشه؟!!!
    چرا بعضیا با جانبازای چند با درصد بالا ازدواج کردنو عمری به پاشون نشستن؟!!! بخاطر رفاهه؟!!!!
    آیا اونا آدمای بی منطقی هستن؟!!!!
    آیا میتونم بگم که من با کسی ازدواج کنم از لحاظ خانواده کامل پس خوشبختم؟!!!!
    آیا خواهرم که به اجبار پدرم از دوست پسرش که همه چیزم داشت جدا شد تا با پسر تأیید شده پدرم ازدواج کنه خوشبخته؟!!! آره رفا داره، بچه ی خوب داره،زندگی به ظاهر عالی داره، اما آیا احساس آرامشو عشق رو داره؟!!!
    نه…همش میگه اگه برگرده به قبل شاید راه قبلیشو نره اما این راهم نمیره…
    اصلا فرهنگ خانواده ها بهم نمیخوره…همشم از زندگیش ناراضیه…
    برادرم که به انتخاب پدر از دوست دخترش جدا شد والان خوشبختن از نظر پدرم اونا خانواده درست وخوب ومذهبین یا همش معترفن که بهم نمیخوریم؟!!!!!!! واز لحاظ فرهنگی در همه امور دنیا دنیا فرق داریم…
    پس منطق وتجربه ثابت نمیکنه که ممکنه من دقیقا همین اختلافات رو در انتخاب پدرم هم داشته باشم؟!!!!
    منطق چی میگه؟!!!!!

  32. با سلام دوباره . چون پاسخی از شما دریافت نکردم دوباره سوالم را در سایت گذاشتم امید است که پاسخی دریافت کنم.
    . با تشکر از سایت خوب شما . امیدورم منو هر چه سریع تر راهنمایی کنید.
    من دختری هستم 22 ساله . اخیرا با پسری 26 ساله آشنا شدم که قصد ازدواج دارد . او خواستگار من است و قصد ازدواج با من را دارد . از لحاظ خانوادگی ، تحصیلی ، ظاهر ، دین ، درآمد خانواده ها و… کاملا با هم مشابه هستیم و اصلا مشکلی نداریم . این پسر از نظر اخلاقی هم فوق العاده مهربان و اهل گفتگو و صحبت است . ولی 1 مساله در این بین وجود دارد که ذهن مرا خیلی درگیر کرده .
    این آقا پسر خیلی به ارتباط های من با دیگران حساس است . مثلا اگر در دانشگاه مرد میان سالی ( که من از ترم اول اورا میشناسم و جای پدرم را دارد ) حدود 50 یا 40 ساله بخواهد به من لطف کند و در ساعتی که هوا تاریک شده و دیگر وسیله نقلیه ای برای خروج من از دانشگاه وجود ندارد مرا به همراه دیگر دوستانم به مرکز شهر برساند . خلاصه اگر این شخص قصد لطفی به من را داشته باشد و من این کار را بکنم خواستگارم فوق العاده عصبانی و ناراحت میشود و حتی از کوره در میرود . من با ر ها راجع به این مساله با او صحبت کرده ام . او میداند که کارش و رفتارش غیر منطقی است و میداند که بیش از حد روی من حساس است ولی نمیخواهد رفتار خود را اصلاح کند و در جواب به من میگوید : تو میخواهی مرا به زور تغییر دهی
    لازم به ذکر است که او خود ارتباط های کاری و تحصیلی زیادی با دختران و خانم ها دارد که من اصلا به آنها حساس نیستم . اما اگر من بخواهم در جایی کار کنم که صاحب کارم مرد باشد وی توان قبول آن را ندارد .
    نمیدانم چه کار کنم ؟ کاملا گیج شده ام گاهی میگوییم نکند من زیاد خواهم و رفتار او درست است ؟؟ نمیدانم باید با او چه رفتاری داشته باشم . و آیا درخواست من از وی مبنی بر تغییر رفتارش خواسته نا به جایی است ؟ ایا اصلا رفار این فرد تغییر میکند ؟
    پی نوشت : به خاطر رفت و آمد های بسیار دید و بازدید ها ، من از نظر احساسی خیلی به وی وابسته شده ام و توان ترک او را ندارم .

    یک فراکاو:
    هاله عزیز!
    برای هر نوع رفتاری که منطبق با خواسته های من نیست نیاز به فرار وجود ندارد اما درمان بهترین کار است. بهتر است که با هم نزد یک مشاور خانواده بروید تا به واسطه افزایش سطح شناختی ایشان بتوانید به ازدواج برسید. ما نیومدیم که همدیگر را محدود کنیم یا تغییر بدهیم بلکه ازدواج راهی است برای کمال یکدیگر. تو مرا کامل کن و من نیز تو را کامل می کنم.
    گاهی به دلیل رفتارهای که در محیط اجتماعی اتفاق می افتد، این چنین افکاری به سوی ما می آیند و فکر ما را مسموم می کنند. پس بهتر است که برای رفع این مسمومیت فکری و عدم اعتماد، نزد مشاور بروید….
    موید باشی

  33. خیلی سخته…خیلی…
    ممنون از راهنماییهاتون…خدا کنه بتونم ونامرد قصه نباشم…
    خداکنه مشکلی پیش نیاد…تمام وقتمو با کار ودانشگاهم پر کردمو با دوستان جدید که از گذشتم خبری ندارن بیشتر ارتباط پیدا کردم…
    خداکنه کسی براش پیدا بشه که از من سرتر باشه ولیاقشو داشته باشه چون واقعا پسر خوبیه…اینطوری برا خودشم بهتره…آرامش بیشتری داره وبا منو خانوادم دائما درگیری ذهنی نداره…
    حتما همین کارارو میکنم….برام دعا کنید…ممنون…واقعا ممنون

  34. سلام دوست عزیز من
    با عرض خسته نباشید به دوست روانکاوم
    میخواستم مشکلم رو برای شما بازگو کنم
    تا به این بنده حقیر کمک کنید و راه چاره را به من بگید
    من دانشجوی رشته کامپیوتر ترم 4 هستم
    و 19 سال دارم
    اگه راستشو بخوای من از 4 سال پیش دختری رو دوست داشتم و عاشق این دختر بودم
    اون دختر یکی از فامیلهای نزدیک ما بود
    بلی ،اون دختر خالم بود
    اینم بگم که دختره نمیدونست که من اون رو میخوام
    با این حال گه گاهی زنگ میزد و با من حرف میزد،یا مثلا وقتی که برادر کوچکش خونه ی ما بود زنگ میزد که به بهانه ی اینکه حال داداشش رو بپرسه 20.30 دقیقه ای حرف میزدیم
    و منم دلم خوش میشد که حتما فهمیده و اونم من رو میخواد
    تا 3 ماه پیش که دیگه از کارام و نگاهام فهمیده بود بهم زنگ زد
    منم خونه مامان بزرگم (مادر مامانم) بودم که خونه خالم ازش 500 متر دورتره
    خلاصه بهم زنگ زد،جواب نتونستم بدم،رفتم بیرون از خونه و زنگ زدم
    (چون خونواده با تاسبی هستند موبایل نداره و با تلفن خونه زنگ میزد)
    گوشی رو جواب داد، ازم ناراحت بود ،میگفت تو زایه بازی در میاری
    همش فکرت رو منه پیش همه و …
    و اون چون میدید من حرف (M) رو دوست دارم (اسمش میناست) هی میگفت که m کیه؟
    منم میگفتم که دوست دختر ندارم،اونم میگفت باور نمیکنم
    خلاصه بازم پشت تلفن حرف M رو به میان کشید
    منم جواب همیشگی رو دادم
    و اون گفت که میدونم کیه ،و بالاخره بهش گفتم موضو رو.
    اونم بهم گفت چند وقته؟ ،گفتم 4 سالی میشه
    گفت: چرا تا الان نگفتی؟
    گفتم: نمیشد تا بگم
    گفت : خلاصه جواب من منفی هست ،حالا که جوابت رو گرفتی دومتو بزار رو کولت و بورو
    منم خیلی التماس کردم که دلیلش رو بگه اما متاسفانه نگفت
    هنوزم که هنوزه نه با هم حرف زدیم نه زیاد میبینمش
    حالا دوست عزیز من عاجزانه ازت کمک میخوام ،اگر کمکم کنی خوشحال میشم و همیشه مدیونتم

  35. من یک دکتر دامپزشک هستم که مدتیه چند سوال بعد خوندن کتابهای روانپزشکی و روانشناسی به شکل تخصصی تو ذهنم پیدید اومده که نیازمند دریافت پاسخ از جانب فرد متخصصی چون شما هستم و اما سوالات :
    1.آیا روح واقعا وجود داره؟
    2.دلیل علمی ارامش یافتن با توکل برخدا و دلیل فیزیولوژیکی آن چیست؟ ( در زمان اعتقاد توکل برخدا فرد ارامشی میابد دلیل این آرامش از نظر علمی آیا توسط علم روان|پزشکی کاملا مشخص شده یا خیر؟و اگر مشخص شده فیزیولوژی این مساله در بدن چیست؟
    4.آیا وسواس فکری میتونه با تعمد شکل بگیره؟ یعنی یک فردی سعی کنه خودشو عمدی روانی یا وسواسی کنه؟
    5اگر بخواهیم درصد بگیریم چند درصد مغز انسان تا امروز شناسایی و چند درصد جز ناشناخته ها محسوب میشود از نظر شما متخصص و دکترگرامی
    ؟؟؟
    خوشحال میشم پاسخ منو به شکل ایمیل بدهید
    ارادتمند شما

  36. سلام دوست عزیز من
    با عرض خسته نباشید به دوست روانکاوم
    میخواستم مشکلم رو برای شما بازگو کنم
    تا به این بنده حقیر کمک کنید و راه چاره را به من بگید
    من دانشجوی رشته کامپیوتر ترم 4 هستم
    و 19 سال دارم
    اگه راستشو بخوای من از 4 سال پیش دختری رو دوست داشتم و عاشق این دختر بودم
    اون دختر یکی از فامیلهای نزدیک ما بود
    بلی ،اون دختر خالم بود
    اینم بگم که دختره نمیدونست که من اون رو میخوام
    با این حال گه گاهی زنگ میزد و با من حرف میزد،یا مثلا وقتی که برادر کوچکش خونه ی ما بود زنگ میزد که به بهانه ی اینکه حال داداشش رو بپرسه 20.30 دقیقه ای حرف میزدیم
    و منم دلم خوش میشد که حتما فهمیده و اونم من رو میخواد
    تا 3 ماه پیش که دیگه از کارام و نگاهام فهمیده بود بهم زنگ زد
    منم خونه مامان بزرگم (مادر مامانم) بودم که خونه خالم ازش 500 متر دورتره
    خلاصه بهم زنگ زد،جواب نتونستم بدم،رفتم بیرون از خونه و زنگ زدم
    (چون خونواده با تاسبی هستند موبایل نداره و با تلفن خونه زنگ میزد)
    گوشی رو جواب داد، ازم ناراحت بود ،میگفت تو زایه بازی در میاری
    همش فکرت رو منه پیش همه و …
    و اون چون میدید من حرف (M) رو دوست دارم (اسمش میناست) هی میگفت که m کیه؟
    منم میگفتم که دوست دختر ندارم،اونم میگفت باور نمیکنم
    خلاصه بازم پشت تلفن حرف M رو به میان کشید
    منم جواب همیشگی رو دادم
    و اون گفت که میدونم کیه ،و بالاخره بهش گفتم موضو رو.
    اونم بهم گفت چند وقته؟ ،گفتم 4 سالی میشه
    گفت: چرا تا الان نگفتی؟
    گفتم: نمیشد تا بگم
    گفت : خلاصه جواب من منفی هست ،حالا که جوابت رو گرفتی دومتو بزار رو کولت و بورو
    منم خیلی التماس کردم که دلیلش رو بگه اما متاسفانه نگفت
    هنوزم که هنوزه نه با هم حرف زدیم نه زیاد میبینمش
    حالا دوست عزیز من عاجزانه ازت کمک میخوام ،اگر کمکم کنی خوشحال میشم و همیشه مدیونتم

  37. سلام دوست من…
    نمیدونم کی هستی! از کجائی1
    فقط میدونم بهت اعتماد کردم…حرفات منو را انداخت…
    شایدم بقول حسن دهن بینم که به کسی که هیچی ازش نمیدونم اعتماد کردم…
    اما کمکم کردی برم تو راه، برم تو جاده…
    کم آوردم…اونقده تند رفتم که پلای پشت سرم خراب بشن که روی برگشتن نداشته باشم…
    اما دارم دق میکنم……میفهمی حالمو؟!!!!!!!!!!
    دلم براش خیلی تنگ شده…تمام عید وعروسی داداشم کوفت شد برام…حتی یک پانیه از فکرش نمیتونم بیرون بیام…
    همش فک میکنم اشتباه کردم…از بی اعتماد بنفسی ودهن بینی بود که به حرفاتون اعتماد کردمو بهشون عمل کردمو…
    داغونم…بدجور داغونم….تا 10 عید به هر بهانه….فهش ودعوا وسرکوفت بهم اس میدادیم و…بدتر کردیم اوضاع رو
    اونقد خراب کردیم که اگه بخایمم دیگه نمیشه برگردیم…اما دارم دق میکنم…
    آخ اگه بفهمی چه حال بدیه؟
    اگه این ترمم مثل ترم پیش درسامو خراب کنم یه افتضاح به بار میاد….
    خسته شدم…نه خواب دارم نه خوراک…باورتون نمیشه انگار بجای اینکه بخابم تا صبح دارم خاطراتو مرور میکنم….همه خاطراتمون مثل کابوس تو خواب میبینم…
    وقتی از خواب بیدار میشم انگاری چندساله نخوابیدم تمام بدنم درد میکنه…
    هر وقت دارم بهش فک میکنم هرکی دورو برم مزاحم افکارم بشه ناخودآگاه بهش میتوپم…
    حتی به پدر ومادرمم بددهنی میکنم…تا به خودم میام ازشون دور میشم…
    آخ اگه بدونید چقد اوضام بیریخته…
    همش میگم کم آوردم…همش میگم میشد ومن نخواستم….بخدا خیلی دوسش دارم…
    چرا اگه باهاش بمونم بده؟ مگه چی میشه ما باهم باشیم؟ یعنی عشق بده؟
    وقتی راجع به ازدواج باهام حرف میزنن داغون میشم…فکر اینکه با کس دیگه ای باشمو حرف بزنمو از همه بدتر کنارش…وای خدا داغونم میکنه…….
    اگه بدونید چه حالیه….
    بخدا شاید باورتون نشه تو این 8-9 سالی که باهم بودیم چقد باهم صمیمی بودیم…چه حرفا که نمیزدیم اما یک بار حرف بد نزدیم…هزاران بار با هم تنها بودیم تو خونمون، تو خونشون…هیچکی نبود…بخدا به امام رضا حتی تو چشمای هم نگاه نکردیم…با هم دست ندادیم…
    حالا بیا وببین هرکی دورو برم میبینم…باورم نمیشه چرا همشون ….
    هیچکی باورش نمیشه…همه مسخره میکنن .میگن دروغ میگم اما بخدا به جون عزیزترین کسم تاحالا حرف بد نزده..دستش به دستم نخورده….به این پسر بابا مامانم میگن بد؟!!!!!!!!!
    واقعا چون مریضه دارم ازش جدا میشم؟!!!!!!!
    بخداوندی خدا ذره ای با مریضیش مشکل ندارم…بخدا از روی احساس نمیگم خیلی فک کردمو با پزشکای زیادی حرف زدمو به این نتیجه رسیدم که مریضیش…..
    من دوسش دارم………
    بخدا اگه اعتماد بنس بالائی داشتمو میتونستم متلکای خانواده مادرمو راجع به انتخابم تحمل کنم تا حالا هزار بار بهش رسیده بودم….
    میدونم بابام راضی میشه اما….
    بخدا همه خودشونم میگن که ایراداشون از حسن بیخود واز روی غروره اما من…….
    مادر بزرگم که همه چی زیر سر اونه ودر گوش مامانم میخونه بخدا آدم معقولی نیست…ملاک انتخاب شوهرو اول غریبه بودن بعد قیافه وریش بقول خودش پروفسوری وکیف سامسونت میدونه اونوقت میگید بخاطر حرفای همکچین آدمی….
    اگه اطرافیانش اهل مشروب وسیگار و… هستن چرا به خودش، باباش.مامانش و داداشش وخواهراش نگا نمیکنن که اهل هیچی نیستن…باباش قبل مریضیش سیگار میکشید اما بیچاره معتاد که نبود…
    اگه آدمای بدی بودن چرا قبل از ارتباط ما اونقد باهم صمیمی بودن ورفت وآمد داشتن؟
    داره این فکرا منو از پا در میاره…..
    خودتون پشتم بودید…..جواب همه حرفامو بدید خواهشا…..پشتمو خالی نکنید
    چرا قبل اینکه بیشتر ازش بدونید ودلایل دوطرف رو ازم دقیق تر بپرسید گفتید انتخابم اشتباهه وجدا بشم….فقط بخاطر بیماریش؟!!!!!!!
    از نظر شرع درسته که مخلوقه سالم خدارو بخاطر اوهامی که ما تو ذهنمونه که فلان روز خواهد مرد بندازیم دور؟!!!!!
    اگه همه انتخابائی که میکنه بیان پیش شما ومشورت کنن وبه همه همینو بگید پس اون چیکار باید بکنه؟
    بنظر شما …..
    دقیق جوابمو بدید لطفا….

  38. سلام نمیدونم سوالم به اینجا ربط داره یا نه ولی اگه بتونید کمک کنید خوشحال میشم من 2ساله که نمیتونم خیلی توچشم کسی نگاه کنم احساس می کنم که سرم میلرزه نمیدونم واقعا میلرزه یا نه به دوستامم میگم میگن نه وقتی ام میخوام بهشون نشون بدم قطع میشه مخصوصا وقتی میخوام با کسایی حرف بزنم که بهاشون رودروایسی دارم خیلی بده شما نمیتونی کمکم کنی؟:(

  39. سلام من قبلاً سوالم رو برای شما فرستادم ولی خوب چون سوال جامعی نبود جواب کاملی هم از شما نداشتم.من توی یک خانواده با رفاه نسبی بزرگ شدم 3 تا برادر دارم و خواهری هم ندارم. همیشه از بچگی آدم تودار و درونگرایی بوده و هستم. اما به لحاظ موقعیت تحصیلی و اجتماعی همیشه عالی بوده و البته الان هم در شغلم موفقم و وجهه خیلی خوبی هم دارم. همیشه هم زبانزد خاص و عام بودم به لحاظ زیبایی ظاهری هم خدا رو شکر چهره خوبی دارم با توجه به همه اینا خواستگارای زیادی هم دارم. خلاصه شاید خیلی مواردی رو که آرزوی هر دختری هست دارم اما ……تا سال پیش دانشگاهی من اصلاً مشکلی نداشتم جزء بهترین های مدرسه بودم بالاترین معدل رو آوردم (مقل همیشه) و در حالی که همه معلما و همکلاسی هام اطمینان داشتن که من یکی از بهترین دانشگاها قبول میشم یک شب که فرداش امتحان داشتم یک مطلبی رو هر چی خوندم نفهمیدم یکم استراحت کردم و دوباره سراغ درس رفتم بازم دیدم اصلاً مغزم نمی کشه این شد که امتحان مزبور رو خراب کردم اونم طوری که معلمم دوباره و فقط به خاطر من دوباره امتحان گرفت که فقط قبول شم. اون سال امتحانات نهایی رو من قبول شوم اما نه مثل همیشه با بالاترین نمرات. البته جالب اینکه یکی از درسام که استانی برگزار شد و خیلی هم سخت بود و خلاصه به خاطر خارج از استاندارد بودن و با اعتراض بچه ها و معلمای مدارس دخترونه و پسرونه دوباره برگزار شد من تنها کسی بودم که حداقل در منظقه خودمون نه تنها امتحان مجدد رو شرکت نکردم بلکه امتحان اول رو هم با نمره خیلی عالی قبول شدم به طوری که سالها مدارس حتی پسرونه منطقه خودمن (مثل مدرسه برادرم که جزء بهترین مدارس بود) اسمم رو برای بچه هاشون مثال میزدن . نا گفته نمونه که من رشته ام ریاضی بود و همیشه هم عمقی درس میخوندم. با همه این حرفا من برای کنکور اونسال اصلا یکذره هم درس نخوندم. با معلومات قبلی رفتم سر جلسه و شهرستان، غیر انتفاعی قبول شدم که نرفتم. خیلی ناراحت بودم و با خودم تصمیم گرفتم که سال بعد جبران مافات کنم اما سال بعدش هم علیرغم یک برنامه ریزی من میرفتم تو اتاق و یک ذره هم درس نمی خوندم البته همه فکر می کردن که من دارم درس می خونم. این برای خودم هم جای تعجب داشت من همیشه عاشق درس بودم همیشه هدف داشته و دارم همیشه تو درس خوندن محال بود بی اراده باشم اما اینبار………. به هر حال من دانشگاه قبول شدم اونم با سرجمع یکماه درس خوندن . خیلی ناراحت بودم اما رفتم شهرستان بعد 6 ماه خودم رو جمع و جور کردم اما باز به سختی طرف کتاب و مطالعه می رفتم. در طولم ترم اصلاً درس نمی خوندم اما شب امتحان برای اینکه شاگرد اول بشم خوب می خوندم و با اختلاف 2 نمره توی معدل شاگرد الف می شدم و این باعث شده بود که همه بفهمن که من جام اونجا نیس و حتی استادام بهم می گفتن. به هر حال با معدل 19 فارغ التحصیل شدم. با همه اینا هنوزم از مطالعه کتاب فراریم (کتاب درسی). این در حالیه که من می خوام برای کنکور ارشد شرکت کنم و برای شغلمم مطالعه خیلی مفیده البته با توجه به برنامه هایی که من بر کارم دارم ،چون رشته تحصیلی و موقعیت شغلیم عالیه. . همه تحسینم می کنن وخلاصه تو کارمم موفقم و مدیرام تأکید می کنن که همین راه رو ادامه بدم و البته ادامه تحصیل هم بدم اما من با مطالعه کم کان مشکل دارم حتی میخوام کلاس زبانم رو ادامه بدم اما حوصله مطالعه ندارم. لطفاً راهنماییم کنید و اگر باید من به متخصصی مراجعه کنم لطفاً دقیقا بگید چه متخصصی، چون من با مشاورین و متخصصین این کار اصلاً آشنایی ندارم. متشکرم

  40. دوباره سلام
    می خواستم لطفی کنید و جواب سوالات ما رو سریعتر بدین.اگرچه این رو هم درک می کنم که سولات زیاده ولی با این حال این توقع رو دارم. ممنون

    سلام فرزانه عزیز:
    به زودی خانم دکتر حمیدی پاسخ را به ایمیل تان ارسال می کنند…

  41. سلام
    من هنوز منتظر جواب از طرف خانم حمیدی هستم.
    ممنون

    یک فراکاو:
    متاسفانه خانم حمیدی این دفعه ما رو شرمنده کاربران یک فراکاو کردند. من به نوبه خودم پوزش می خواهم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا